فارسی
سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 27 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 193

بوده ام. و از يُمن نَفَس های اوست كه روشنی يافته ام.

ای خنك زشتی كه خوبش شد حريف

وایِ گل رويی كه جفتش شد خريف

هيزم تيره حريفِ نار شد

تيرگی رفت و همه انوار شد «1» و خواجه سراسر نور بود. و نور خود را نه از دانش كه از اهل بيت داشت.

او نسبت به اين خاندان، خاكسار و خاشع بود. از اين رو خواست كه وی را در كاظمين، اما نه در حرم، بل در زير پای زوار به خاك بسپارند. و خواست كه بر مزارش تنها اين آيه از كتاب خدا با بنويسند:

«وَكَلْبُهُم باسِطٌ ذِراعَيْه بِالوَصِيد» «2» يعنی كه اين مزار سگی است، كه به آرزويی، بر درِ اين بارگاه زانو زده است.

فردوسی

و چهره ای ديگر، از برجستگان خاك طوس، حكيم ابوالقاسم فردوسی است.

در روزگار جوانی، قطعه زمينی داشت كه حاكم طوس، به زور و جبر، و به ناروا از وی گرفت و تصاحب كرد. و كوشش وی نيز برای بازپس گيری آن به جايی نرسيد. شِكوائيه ای نگاشت و راهیِ پايتخت شد، شايد از سوی سلطانِ وقت گره از كار وی گشوده شود. همين كه به تالار دربار ورود يافت چند تنی را ديد كه به گرد هم آمده اند و به كار شعر و شاعری پرداخته اند. و خود را به ايشان رسانيد.

يكی از ايشان عنصری بود، كه از شاعران برجسته سبك خراسانی است، و به فردوسی رو كرد و گفت: اينجا محفل اديبان و شاعران است. و فردوسی هم به

______________________________
(1) مثنوی معنوی، دفتر دوم، بيت 1341 و 1343.

(2) كهف/ 18.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^