فارسی
سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 27 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 129

ابن عباس می گويد: به هيچ.

می فرمايد: ابن عباس! امارت و حكومت و فرمانروايی، در پيش نظر من، بسی بی بهاتر از اين كفش های بی مشتری است، جز آنكه در سايه آن، حقيق حق داران ايفا شود.

لبه پشت بام

روزی عقيل، با چشمان نابينا و عصا زنان، خود را به نزد علی عليه السلام می رساند و می گويد: برادرم! امارت اين سرزمين در كف توست، و اختيار بيت المال مسلمين نيز با توست. و من نيز برادرت. و عائله مند. و بی نوا. و ماهيانه ام كم، و هيچ كفاف نمی دهد، و اضافه تر می خواهم.

امام در پاسخ عقيل می گويد: همين امشب، پس از نماز مغرب و عشاء، به خانه بيا.

و عقيل شادمان شده و می پذيرد. و شب هنگام نيز روانه خانه برادر، كه حكمران ارض مسلمين است، می شود.

امام، دست برادر را به دست می گيرد و او را با خود به بالای پشت بام می برد، و بر لبه پشت بام می نشاند. و به آرامی می گويد: عقيل! درست روبروی بازار كوفه نشسته ای. و اكنون وقت شب است. و رهگذری نيز گذر نمی كند. من از همينجا می پايم، و تو از پله ها پايين می شوی، و به بازار می روی، قفل يكی از مغازه ها را می شكنی، و هر چه می خواهی برداشته، و با خود می بری. و از داروغه ها و شبگردان نيز هيچ غمی به دل راه نمی دهی، چرا كه به محض آفتابی شدن ايشان تو را خبر خواهم كرد.

عقيل دست امام را گرفت، و فشرد، و گفت:

برادر! مرا به دستبردِ مال مردم فرمان می دهی؟! هرگز!

فرمود: عقيل! تو را می گويم مغازه ای تاراج كن، و سرباز می زنی، با آنكه حق يك تن نيز بيش نيست، اما تو از من می خواهی حقوق مملكتی را دستبرد




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^