فارسی
جمعه 29 تير 1403 - الجمعة 11 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 316

كسی ساليانِ سال بر مناره مسجد مشهورِ شهر می رفت و با اذان خود مردم را به مسجد و نماز می خواند. يكی از روزها و در حالی كه اذان سر می داد چشمانش به خانه همجوار افتاد. و حوض آب را ديد، و كنارش دختركی ناز و طناز. و نگاهش تيزتر كرد. و مرغ دلش از روزنه چشم گريخت، و بر زلف دخترك آويخت.

اذان به پايان رسيد. دخترك رفت. و مؤذّن پايين شد. و خود را شتابان به خانه دخترك رسانيد. درب را كوفت. و پدر درب را گشود. و وی را شناخت.

و مؤذن بی هيچ سخنی كه زمينه را فراهم سازد گفت: دلم در خانه شماست. و اسير بتی سيمين تن، واو را می خواهم. پدر تبسمی كرد و گفت: ما مسلمان نيستيم، و مرام و مسلك ما زرتشتی است، و تو نيز مسلمان. مؤذن گفت: دخترك شام دل و دينم را برد. و دين من دين اوست. و پدر با شگفتی پرسيد: زرتشتی می شوی؟

گفت: آری، از اين پس مرا هم كيش خويش بدانيد. پرسيد: طی مراسمی و پيش تمام هم كيشان من همين شهادت را خواهی داد؟ گفت: آری، و پدر پذيرفت و همه را دعوت نموده و ضيافتی عظيم برپا ساخت، و مؤذن نيز حضور يافت. و از گرايش خويش به آيين زرتشت خبر داد. و آنگاه در ميان اوج هلهله و شادی از وی خواستند كه راه حجله را پيش گيرد. و او نيز شتابان از پله ها بالا شد و به پله آخرين نرسيده بود كه پايش لغزيد و معلق زنان فرو افتاد. و ندانستند كه افتاد و مُرد. و يا مُرد و افتاد.

«وَلا تَنْقادُوا لِاهْوائِكُم» «1» رام و مطيع هوس های خويش نباشيد.

تا به كی معتكف كاخ هوس بايد بود

كاروان رفت دلا رو به رهی بايد كرد «2»

______________________________
(1) نهج البلاغه، خطبه 105.

(2) ملا هادی سبزواری.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^