فارسی
جمعه 09 شهريور 1403 - الجمعة 23 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 355

نداشتم. روزی از او سؤال كردم: نظر شما در مورد زيارت سيد الشهدا عليه السلام چيست؟

به من گفت: اين زيارت، ساخته شما است، هيچ فايده ای ندارد و عمل پوچی است. شخصی با يارانش را كشته اند، آن وقت شما سواره و پياده به زيارت او می رويد، نذر می كنيد، اما هيچ يك از اعمال شما ارزشی ندارد.

با خود گفتم: بگذار مردم بخوابند، وقتی هنگام سحر شد، می آيم در می زنم، وقتی بيرون آمد، او را با خنجر تكه تكه می كنم، آيا زيارت امام حسين عليه السلام ساختگی است؟ من او را می كشم و در قيامت جواب اين قتل را به خدا می دهم.

از شدت ناراحتی خوابم نمی برد. سحر آمدم در زدم، همسرش آمد، گفتم: شوهر شما كجاست؟ گفت: نيمه شب رفت. گفتم: كجا رفته است؟ گفت: به كربلا. گفتم:

كربلا برای چه؟ گفت: برای زيارت.

با خود گفتم: او كه تا ديروز صبح می گفت اين حرف ها بی ربط و ساختگی است.

اقلًا صبر می كرد تا آفتاب بزند و بعد برود. چرا نصف شب رفته است؟ من هم با سرعت رفتم، اما او را پيدا نكردم. به كربلا رسيدم، وارد صحن و حرم شدم.

ديدم آن همسايه، ضريح حضرت ابی عبدالله عليه السلام را گرفته، می گويد: مرا ببخشيد. كنارش نشستم، مزاحمش نشدم تا حرف خود را با امام عليه السلام زد و گريه كرد.

گفتم: تو مگر ديروز منكر زيارت نبودی؟ گفت: چرا، من منكر بودم. گفتم: پس چطور شد كه به زيارت آمده ای؟ گفت: ديشب كه شب جمعه بود، خواب ديدم كه محمل هايی از آسمان پايين می آيد. از يكی از آن محمل ها ورقه هايی را پخش می كنند، سؤال كردم: اين محمل كيست؟ گفتند: خديجه و فاطمه عليهما السلام. گفتم: به كجا می روند؟ گفتند: شب جمعه است، دارند به كربلا و حرم ابی عبدالله عليه السلام می روند.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^