فارسی
جمعه 29 تير 1403 - الجمعة 11 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 39

ابراهيم، حرف آخر را گفته است.

ملت بابِل، ابراهيم را به هرچه خواندند و دعوت نمودند، پاسخ نگفت.

و سكوت كرد. تا آنكه آنچه او را به آن دعوتو نمودند از پا درآمد و غروب كرد، و آنگاه رو به ملت نمود و گفت:

«لااحِبُّ الآفِلين» «1» چيزی را كه بقا ندارد، و جاودانه نيست، و نمی ماند، و نمی پايد، و در همه جا به كار نمی آيد، هيچ دوست ندارم. و با آن، هوای پيوند و رابطه نخواهم داشت.

البته از آن بهره خواهم گرفت. اما به عنوان سايه ای بر بالای خود انتخاب نمی كنم.

ديگران، همچنانكه من در خدمت ايشان هستم، آنان نيز در خدمت من خواهند بود، و نه سايه ای كه بر سر من باشند.

آری، ابراهيم می گفت: به چيزی كه گاه هست و گاه نيست، دلبسته نمی شوم.

و خود را وقف و صرف و خرج آن نمی سازم. چون در اين سودا سودی نمی بينم.

من خرج كسی خواهم شد، كه آسيب و زيانی در پی ندارد، و افزون بر اين نيز به دخلی جاودان، و پايدار، دست يابم.

و اين، جز، با خرج و هزينه خدا شدن ممكن نيست.

اين است كه پيوسته و دائم يادآور او هستم.

من اگر كاری می كنم تنها به عشق، و دوستی، و دلبستگی اوست.

و او در برابر آنچه من خرج او ساخته ام، كه البته بسی ناچيز است، رحمتی كثير و فراوان بر من ارزانی و عطا می دارد.

«يا مَنْ يُعْطِی الكَثيرَ بالقَليل» «2» ونيزاز خطاها ونادرستی هايم می گذرد. وناديده می گيرد. چون او وجود ميمون

______________________________
(1) غروب كنندگان را دوست ندارم. انعام/ 76.

(2) ای كه در برابر طاعات كم و اندك و ناچيز، پاداش فراوان می بخشی.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^