فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 75

نوازش می داد، گفت: به يك شاهی می فروشم!

مرد الهی دست به جيب برد، و ديناری از طلا بيرون آورد و به آن بچه داد.

بچه دينار طلا را كه ديد، از خود بيخود شد، و مست كرد. اما اين برای آن مرد الهی چيزی نبود.

آری، بی عقل ها با درهم ديناری مست و مدهوشند.

اما كسی چون يوسف كه بر مسند وزارت تكيه دارد، و تمام ثروت سرزمينمصر در كف اوست، در پيش چشمان نافذ و تيزبين او، آنچه داراست، با شن های روان بيابان يكی است و برابر.

«وَاسْتَوی عِنْدِی االْحَجَر وَالذَهَب»

سنگ ريزه های صحرا با آنچه از طلا در كف شماست، در پيش چشمان من يكی است.

و آنگاه دست به درون قفس برد، و مرغ خوشخوان را بيرون كشيد، و او را برای هميشه از اين فضای تنگ و سرای پر تنگنا رها، و در اين فضای واسع و پر دامن به پرواز درآورد.

و مرغ رفت، و خود را به مرغزار و چمنزار و سبزه زار رسانيد. و به جنگل های سرسبز. و كنار چشمه ها و رودها، و نهرها.

ولی ماجرا در همين جا به پايان خود نمی رسد. و دنباله آن نيز شيرين است، و عبرت آموز و حكمت آميز، و پس از اين خواهد آمد.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^