فارسی
دوشنبه 01 مرداد 1403 - الاثنين 14 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 277

قلاب وی هيچ خميدگی نداشت و راست بود. در همين ميان شاهزاده ای كه دركنار ساحل، قدم زنان، تفرج می كرد، صياد را در كنار آب، و نيز قلاب را در آب ديد.

و آب، زلال بود. و در آبِ زلال قلاب را ديد كه راست است. صياد را گفت: چندی است كه در اينجا نشسته ای؟ به پاسخ گفت: ساعتی. شاهزاده گفت: ساعت ها نيز اگر بنشينی چيزی به چنگ نمی آوری. گفت: تعجيل روا نيست، به چنگ می آيد. و شاهزاده تبسمی نمود، و رفت.

و در بازگشت به دربار، ماجرای صياد و قلاب و نيز سخن وی را با پدر گفت. و هم افزود كه: در سيمای صياد، آثاری از جنون و ديوانگی نيز پيدا نبوده است. شاه گفت: بايد اين صياد كسی باشد، بهتر است از نزديك او را ببينيم.

و به ساحل رفتند. صياد همچنان بر لب آب بود. و در طلب صيد. شاه نزديك شد و او را گفت: با قلاب راست كسی صيد نكرده است. صياد گفت: اما، من صيد كرده ام. شاه با شگفتی پرسيد: كَی؟ و چگونه؟ صياد گفت: همين اكنون. شاه به اطراف صياد نظر دوخت ولی چيزی نديد. و با حيرتی بيشتر گفت: چيزی به چشم نمی آيد! صياد گفت: ای شاه! صيد كردم اما نَه ماهی. ماهی كه بهايی ندارد. بلكه من شاه را صيد كرده ام. ای شاه! اگر قلاب من كج بود آنچه نصيب من می شد ماهی بود اما با قلاب راست پای تو را به اينجا گشودم. و اكنون در سايه تو نشسته ام. و البته اگر تو را داشته باشم همه چيز آنِ من است.

و اين اگر چه يك داستان است، اما در دل آن حقيقتی است، و آن اينكه آدمی با كجی و دروغ به چندانی چيزی دست نخواهد يافت، و تنها با راستی و درستی است كه می تواند به همه چيز يعنی خداوند، كه پادشاه وجود است، دست يابد.

من نخواهم رحمتی جز رحم شاه

من نخواهم غير آن شه را پناه

غير شه را بهر آن لا كرده ام

كه به سوی شه تولّا كرده ام




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^