چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 118
گرفته ايم. اينجا فقط قدرت، اراده و عناصر را به كار گرفتم، اما آنجا اسما و صفات را.
«إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً»
من تو را به عنوان شاهد فرستاده ام. شاهد چه چيز و چه كسی؟ يعنی اگر مردم می خواهند بدانند كه عالم خدايی دارد، با اسما، صفات، جلال، جمال و كمالات بی نهايت، خورشيد وجود تو را نگاه كنند، تا تو شاهد بر خدا شوی.
«شاهِداً وَ مُبَشِّراً»
من تو را فرستاده ام تا به بندگانم رحمت، رضوان، بهشت، مغفرت، كرم، احسان و كرامت مرا بشارت دهی كه اگر به تو اقتدا كنند و از نور تو بهره بگيرند، من همه اين ها را به آنها عطا خواهم كرد.
«مُبَشِّراً وَ نَذِيراً»
تو را فرستاده ام كه بندگانم را هشدار دهی كه خود را گرفتار جهنم و عذاب فردا نكنند.
«وَ داعِياً إِلَی اللَّهِ»
تو را فرستاده ام كه دست اين زمينيان را بگيری و در دست من بگذاری. آيا ما از شدت عشق و محبت، دست دراز كرده ايم تا به ما دست بدهند؟ خدا در اين آيه می فرمايد: نه، من دست دراز كرده ام و به شما می گويم: با من دست بدهيد.
تو را فرستاده ام كه روی بندگانم را به جانب من برگردانی و آنها را با من آشنا كنی.
واسطه ای از اين بالاتر؟ بعد از آن گفته است: همه كارهای خود را رايگان انجام بده و هيچ توقعی از بندگان من نداشته باش. همه را به من و به بهشت برسان. «1»
______________________________ (1)- اوصاف پيامبر صلی الله عليه و آله در روايت: مُتَعَادِلِينَ مُتَوَاصِلِينَ فِيهِ بِالتَّقْوَی مُتَوَاضِعِينَ يُوَقِّرُونَ الْكَبِيرَ وَ يَرْحَمُونَ الصَّغِيرَ وَ يُؤْثِرُونَ ذَا الْحَاجَةِ وَ يَحْفَظُونَ الْغَرِيبَ فَقُلْتُ كَيْفَ كَانَ سِيرَتُهُ فِي جُلَسَائِهِ فَقَالَ كَانَ دَائِمَ الْبِشْرِ سَهْلَ الْخُلُقِ لَيِّنَ الْجَانِبِ لَيْسَ بِفَظٍّ وَ لَاغَلِيظٍ وَ لَاصَخَّابٍ وَ لَافَحَّاشٍ وَ لَاعَيَّابٍ وَ لَامَزَّاحٍ وَ لَامَدَّاحٍ يَتَغَافَلُ عَمَّا لَايَشْتَهِي فَلَا يُؤْيِسُ مِنْهُ وَ لَايُخَيِّبُ فِيهِ مُؤَمِّلِيهِ قَدْ تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثَلَاثٍ الْمِرَاءِ وَ الْإِكْثَارِ وَ مَا لَايَعْنِيهِ وَ تَرَكَ النَّاسَ مِنْ ثَلَاثٍ كَانَ لَايَذُمُّ أَحَداً وَ لَايُعَيِّرُهُ وَ لايَطْلُبُ عَثَرَاتِهِ وَ لَاعَوْرَتَهُ وَ لَايَتَكَلَّمُ إِلَّا فِيمَا رَجَا ثَوَابَهُ إِذَا تَكَلَّمَ أَطْرَقَ جُلَسَاؤُهُ كَأَنَّمَا عَلَی رُءُوسِهِمُ الطَّيْرُ وَ إِذَا سَكَتَ تَكَلَّمُوا.
همه از روی تقوی با هم برابر و به هم پيوسته و متواضع بودند، افراد بزرگتر را احترام می كردند و به اطفال مهربانی می نمودند و افراد حاجتمند را بر خود ترجيح داده و افراد غريب را پناه می دادند.
پرسيدم: رفتارشان با همنشينان خود چگونه بود؟ فرمودند: دائما خوشرو و ملايم بوده و خوش برخورد بودند.
سخت گير و خشن، داد و فرياد كن و بد زبان نبودند، نه عيبجوئی می كردند و نه حمد و ثنای كسی را می گفتند، در مقابل آنچه كه دوست نمی داشتند، خود را به غفلت ميزدند و به روی خود نمی آوردند، كسی از ايشان نااميد نمی شد و آرزومندانشان محروم نمی شدند. سه كار را كنار گذاشته بودند: بحث و جدل، زياده روی و آنچه كه به ايشان مربوط نمی شد. و سه كار را در مورد مردم انجام نمی دادند: كسی را مذمّت و تقبيح نميكردند، لغزش ها و مسائل پنهانی افراد را دنبال نمی كردند و در موردی تكلّم می فرمودند كه اميد ثواب داشتند، وقتی صحبت ميكردند همه ساكت بودند و كسی كوچكترين حركتی نميكرد و هر گاه سكوت ميفرمود، ديگران صحبت می كردند.