فارسی
شنبه 09 تير 1403 - السبت 21 ذي الحجة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 7

نگويم كجا بگويم. انشاء اللَّه فرجی می شود.

و آنگاه گفت: استاندار محترم! چند روزی است كه تمام شهر اصفهان را زير پا گذاشته ام، و به هر مغازيه ای كه می روم و سراغ جَو می گيرم می گويند: نداريم.

و قاطر من چند روزی است كه چيزی نخورده است. و وقتی می پرسم: جوها را چه كرده اند؟ می گويند: آقای استاندار، و رياست شهربانی، و ديگران، جوها را جهت آبِ جو خريداری نموده، و برده اند. و كسی نيست كه در اين شهر بی صاحب فرياد كند و بگويد: آقای استاندار، و رئيش شهربانی، و ديگر مسئولان كشوری و لشكری، چرا و از چه روی غذا و خوراك يابُو و قاطر ما را می خوريد؟ آيا چشمانتان خوردن يابوی ما را نمی تواند ببيند.

و اين يعنی، مردم،! اينها كه بر سر كارند، و بر شما حكومت دارند، شرابخواره اند و فاسق. و آلوده و بيدار باشيد و ببينيد و بدانيد كه چه مغزهايی بر شما حكم می رانند.

رو مسخرگی پيشه كن و مطربی آموز

تا داد خود از كهتر و مهتر بستانی

يك روز بهلول چوب خود را برداشت و به گورستان بغداد رفت.

گورستانی كه پاره ای وزيران، وكيلان، و وابستگان دولت هارون، و نيز تاجران و سوداگران به خاك رفته بودند.

با چوب خود به جان قبرها افتاد، و بر آنها پيوسته می كوفت.

كسی آمد و گفت: بهلول! تو را چه می شود؟ با مردگان چكار داری؟

گفت: اين سزای رَجَزهای نابجاست. و جزای لاف زنی ها و دروغ های بی حساب.

پرسيد: كدام لاف! كدام دروغ!

گفت: چه لافی و دروغی گزافتر از اين كه همواره می گفتند: مال من. خانه من. پول من. جمال من. لباس من. مقام من. آيا اينها دروغ پردازی نبود؟ آيا




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^