چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 197
دنباله داستان تشرف دو يهودی به اسلام
اين بار با كفش خود به ما دو برادر حمله كرد، برادرم فرار كرد، ولی من كتك مفصلی خوردم. اين هم دين شد؟ ما دو نفر يهودی آمديم كه مسلمان واقعی شويم، آن وقت بايد اين گونه ما را بزنند؟ به برادرم گفتم: كرايه اتاق را بده، برويم. گفت، كجا برويم؟ گفتم: بالاخره از جايی سر در می آوريم. راه افتاديم، به لب جوی آب رسيديم و نشستيم.
تو لياقت نشان بده، آنها پرده را كنار می زنند. پشت پرده و عمری در تاريكی ماندن. چرا؟ تمام نور آن طرف است. اين طرف كه تمامش شهوت، شكم، نزاع، فرياد، جنگ، غيبت، تهمت و ناروا و خستگی است، اما خبرها پشت پرده است.
عالمی خواهم از اين عالم بدر |
تا كنم اندر جهان سير دگر «1» |
|
هيچ كس نبود. جوانی با دنيايی از ادب آمد و به ما دو نفر سلام كرد و گفت: چه غصّه ای داريد؟ گفتيم: آمديم مسلمان شويم، كتك خورديم. گفت: آنها همين طور هستند. شهری نزديك بغداد به نام كاظمين است، آنجا محل دفن جدّ من، موسی بن جعفر عليه السلام است. آنجا به شيخ محمد حسن آل ياسين مراجعه كنيد، حكايت خود را به او بگوييد.
ما به كاظمين آمديم. پرسيديم، آدرس دادند تا رسيديم. در زديم. آمد در را باز كرد و با محبت گفت: به درون خانه بياييد. اهل كجا هستيد؟ حكايت خود را گفتيم تا رسيديم به اين كه جوانی اين آدرس را داد، ناگهان برخاست، سر به ديوار گذاشت، مانند مادر داغديده گريه كرد.
بعد گفت: برخيزيد. ايستاديم. چشم ما را بوسيد و به صورتش ماليد. ما ديروز آن
______________________________ (1)- شيخ بهايی.