عبرت های روزگار، ص: 59
خود نظری ديگر بود، و نيز قصه ايستادگی آن مرد در كنار محمود و سخن او با وی، كه اگر تو را با من كاری نيست مرا با تو كار است، حكايت ما انسان ها و پروردگار عزيز عالم، و شيطان و جنود اوست.
آدم، حواء
ما انسان ها به دنيا نيامده بوديم كه خداوند دو تن را آفريد: يكی آدم و ديگری حواء.
و شيطان به دليل آنكه بر آدم سجده نكرد از بهشت، رجيم و رانده شد. و از فيوضات حق نيز محروم.
و از آنجا كه انسان را مايه ناكامی و محروميت خويش می ديد با وی در افتاد، و همت را بر اين گماشت كه در كجی و كجروی و انحراف وی كه به واقع چيزی جز اعدام و انهدام ايشان نيست بكوشد.
و بدينسان آدم و نسل ايشان در اين بزم آفرينش، بی هيچ جرم، از سوی اين موجود نابكار به اعدام محكوم شدند. و هستی نيز شاهد اين ماجرا.
و در اينجا به جای آنكه آدم با خدا بگويد: هستی تماشاگر است، و تو تنيز تماشاگر، آيا نبايد تماشاگری ها گونه ای ديگر باشد، خداوند خود كه عليم و حكيم و رحيم است، فرمود: من با شما نظری ديگر دارم. نظر رحمت، و بخشايش، و مهر كه البته جز از راه دين به شما نخواهد رسيد.
لذا فرمود: شما و نسل خود بر كره زمين وارد شويد. و زندگی را دنبال كنيد.
و البته دشمن شما با جنود و لشكريان خود در كنار شما خواهد بود، اما جهت رهايی و نجات، دين را به امداد و نصرت شما خواهم فرستاد.
«فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ