عبرت های روزگار، ص: 127
احوال انسان نيز تنها از خزان وی كه هنگام مرگ است، پيدا و آفتابی می شود.
بَسا كسا، كه فرجامی خوش داشتند با آنكه آغازشان چندان خوش نمی نمود.
و يا خوش می نمود، اما عاقبتی خوشايند نيافتند.
سرگذشت مومنان بی بخت كه در صف بی صفای كافران نشستند، و يا كافران خوش اقبال كه در حلقه اهل ايمان درآمدند از خواندنی های قرآن است، و بخوانيد.
عاقبت سُوء
مرحوم نهاوندی كه انسانی آراسته و الهی بود، می گفت: روزی مرا خبر كردند كه يكی از شاگردان حلقه درس شما در حال احتضار است، و من خود را بر بالين وی رسانيدم. و بر حَسَبِ دستوری كه رسيده است وی را تلقين نمودم و از او خواستم كه بر وحدانيت خداوند گواهی دهد. اما نداد. و با نگاهی نفرت آلود بر من نهيب زد كه به اين حرف ها هيچ باور ندارم. و از من روی گردانيد.
مغز را خالی كن از انكار يار
تا كه ريحان يابد از گلزار يار
تا بيابی بوی خلد از يار من
چون محمد بوی رحمن از يمن «1» و می گويد: برخاستم و به آن سوی بستر رفتم و چشم بر چشمانش دوختم و با عاطفه و مهر به او گفتم: اين لحظه، لحظه ای بس بلاخيز است، پس بگو: لا اله الا اللَّه، و اينبار نيز نگفت، ولی با پرخاش بيشتری فرياد كرد: هرگز نمی گويم.
رهايم كن. و در همين احوال از دنيا رفت!
مرحوم نهاوندی می گويد: برايم بسيار شگفت می نمود كه چرا عاقبت وی اينگونه رقم خورد. ولی از آنجا كه به دل هيچ ترديد نداشتم كه عاقبت سوء ريشه در رفتار و كردار سوء و نيز سيئات الهی دارد، احوالش را در نزد دوستان
______________________________ (1) مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بيت 550 و 551.