چهره ملكوتی يوسف عليه السلام، ص: 166
كار بنده به جايی می رسد كه در فاسدترين كاخ، با بودن زن نامحرم حمله كننده كه در شهوت دست و پا می زند، با بودن هر نوع ميهمانی های شبانه و روزانه درباری، يوسف شد. مسجد، حسينيه و جمعيت مذهبی نيز در اختيارش نبود، مصر بود و عده ای ظالم، بت پرست، كاخ و زنی خائن. ولی يوسف، يوسف شد.
از تعريف هايی كه پروردگار از يوسف می كند، انسان مات و مبهوت می شود. از خدا بشنويد كه عبد در اين عشق از منيّت خود می ميرد و جلوه معشوق می شود.
حركت، ديدن و شنيدن خدايی كار عبد به اين حديث قدسی می رسد:
«كُنْتُ سَمْعَهُ الّذی يَسْمَعُ بِهِ»
من خود گوش او می شوم، ديگر گوش، گوش يوسف نيست، گوش من است كه می شنود؛ لذا هفت سال صدای باطل زليخا را رد كرد. می گويد: گوش من جای اين حرف های باطل و قبول اين پيشنهادهای نجس نيست. اين گوش، گوش او نبود، گوش خدا بود. و گوش خدا باطل را قبول نمی كند؟