عبرت های روزگار، ص: 262
آری، وقتی كه پای شراب در ميان باشد، عقل می گريزد. و ديگر ميدان، عرصه تاخت و تاز هوس است. و هَوَس، نه قادر به فهميدن است، و نه توان سنجش و ارزيابی خواهد داشت. و ديگر خدا می داند كه چه فتنه ها پديد می آيد.
ابليس شبی رفت به بالين جوانی
آراسته با شكل مهيبی سر و بر را
گفتا كه منم مرگ اگر خواهی زنهار
بايد بگزينی تو يكی زين سه خطر را
يا آن پدر پير خودت را بكشی زار
يا بشكنی از مادر خود سينه و سر را
يا آنكه بنوشی دو سه جامی تو از اين می
تا آنكه بپوشم ز هلاك تو نظر را
لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت
كز مرگ فِتَد لرزه به تن ضَيغَم نر را
گفتا پدر و مادر من هر دو عزيزند
هرگز نكنم ترك ادب اين دو نظر را
لكن چون به من دفع شر از خويش توان كرد
نوشم دو سه جامی و چو شد خيره زمستی
نوشيد دو جامی و چو شد خيره زمستی
هم مادر خود را زد و هم كشت پدر را
ای كاش شود خشك بن تاك خداوند
زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را