عبرت های روزگار، ص: 69
مرغ نواخوان
مردی از مردان خدا، بر آستانه منزل خويش ايستاده بود، و كودكی را ديد كه مرغی نواخوان را صيد، و آن را در قفسی كوچك جای داده است.
برای مرغ نواخوان، در آن قفس تنگ، نوايی و نغمه ای نمانده بود. و جز حسرت چيزی نداست. و پيوسته روزگار آزادی، و جنگل، و گلستان، و مرغزار، و چمنزار را ياد می كرد. و در فضای شعور خود، آن فضای واسع و فراخ و سبز را با آن سرای باريك و تنگ و كم پهنا سنجش می كرد، و همين، بر رنج او افزون می ساخت.
اساساً، تمام موجودات عالم، برخوردار از فهم و ادراك و شعورند.
و در اين جهان هستی، موجودی كه از شعور منها باشد، يافت نمی شود.
حتی از آيات كتاب خدا، به خوبی، استفاده می شود كه جمادات نيز برخورداراز شعور می باشند.
و دليل واضح و روشن آن نيز اين آيه مباركه است: