عبرت های روزگار، ص: 73
درد خود را بنمايد. و نمود. و با نگاهی افسرده و غمبار آن مرد الهی را فهمانيد كه در كف نادانی بی خرد در بند و گرفتار است.
درست مثل ما، كه بايد با رفتار و حركات خود، انبياء و ائمه و انسان های پاك را بنمايانيم كه در اسارت نفس شيطانی خويشيم، و گرفتار در كف موجودی- شيطان- كه فهم هيچ زبانی را ندارد.
آن مرد الهی، و بصير و دلسوز، از نوع نگاه آن مرغ غزلخوان خواند كه با نگاه خود می گويد: گرفتارم. و اينجا جای من نيست. و مرا برای اين قفس تنگ نيافريدند.
مرغ باغ ملكوتم چه دهم شرح فراق
كه در اين دامگه حادثه چون افتادم
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
مرد الهی كه نگاه بلبل را به خوبی خواند، بر درد پرسوز او واقف و آگاه شد، و به طفلِ قفس در دست رو كرد و گفت:
پسر جان، قفس برای تو، اما اين مرغ را من خريدارم. می فروشی؟
گفت: می فروشم.
پرسيد: به چند؟
گفت: به يك شاهی «1».
مرد الهی ديد اين بچه حتی در قيمت گذاری نيز دچار نادانی و نابخردی است، و بها و ارج و ارزش آن را هيچ نمی داند.
عزيزان، هوای نفس به همان بچه نابخرد می ماند.
همچنانكه پيرمرد آلوده و پرهوس، به بچه ای نادان و ناآگاه، مانندتر است.
همانطور كه جوان رو به دنيا نموده، و از آخرت غافل نيز بچه ای بی خرد را مانند
______________________________ (1) واحد پول خرد، يك بيستم ريال.