عبرت های روزگار، ص: 228
روز عاشورا امام دين را كشتند و رأس مباركش را از تن جدا ساختند، و بر تشتی نهاده، و در پيش روی يزيد گذاردند.
و يزيد مردم را به زور خواست كه شادی و هلهله كنند، اما چيزی نپاييد كه زينب كبری عليها السلام آن سخن های آتشين گفت، و همه را غرقه در ماتم ساخت.
به دو سال نكشيد كه ابراهيم بن مالك اشتر نخعی، در جنگ موصل، سر يزيد را كه سرای هوی و پستی و پليدی بود، از تن جدا ساخت، و از همان دروازه ای به كوفه وارد نمود كه رأس مبارك حسين بن علی عليه السلام را ورود دادند. اما اين بار كه پوس سر را جدا ساخته و از كاه و گِل پر ساخته بودند، و بر سر نيزه بود، هلهله ای بس شگفت از سوی مردم به پا بود.
تمام مردم، نيزه دار را به التماس و عجز و سوگند می خواستند كه سر منحوسِ يزيد را فرود آورد، و وقتی چنين می كرد همه بر آن آب دهان می ريختند.
و آنگاه سر را تشتی نهاده، و در پيش روی مختار قرار دادند.
سری بريدی، سر تو بريدند
و به يك سال و نيم نيز بيشتر نكشيد كه سر مختار را بر تشتی گذارده، و در پيش روی مصعب بن زبير قرار دادند.
و به يك سال نكشيد كه سر مصعب را در برابر عبدالملك مروان گذاردند.
نادره مردی ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملك از راه پند
روی همين مسند و اين تكيه گاه
زير همين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم برِ ابنِ زياد
آه چه ديدم كه دو چشمم مباد
تازه سری چون سپر آسمان
طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد ز چندی سر آن خيره سر
بُد بر مختار به روی سپر