عبرت های روزگار، ص: 29
گفت: سپهبد.
پرسيد: پس از آن؟
گفت: ارتشبد. و نخست وزير. و كودتا. و در آخر نيز شاه بشوم.
پرسيد: بعد از اين همه؟
گفت: هيچ.
گفت: عزيز من، اينهمه راه و سر بالايی چرا؟ تو كه همين الان هيچ هستی.
پس چرا اينهمه زحمت؟!
آموزگاران سخن
در سحرگاهان اين ماه- رمضان- امام زين العابدين عليه السلام چيزهايی بر زبان دارد كه كافی است سينه های سپر شده، سپر نشوند. و شاخ های كشيده، شكسته شوند. و از كبر و خود بزرگ انگاری، باز ايستند.
بخدا سوگند، اگر امامان سخن نمی گفتند، سخن گفتن را نمی آموختيم.
البته، گويندگان و هم نويسندگان اروپا و آمريكا فراوان می گويند و هم می نويسند، اما درصدی بالا از گفته ها و نوشته های ايشان به حكم وجدان و عقل مردود و نارواست، و اندكی نيز كه مقبول است ريشه در كتب آسمانی، و هم حكمت حكيمان، و نيز فطرتی كه خداوند خود بر اينان ارزانی داشته است، دارد.
می فرمايد:
«انَا الصَّغيرُ الَّذِی رَبَّيْتَهُ»
خدايا! همان كوچكی هستم كه مرا پروردی.
و همه چيز در پرورش من به كار بستی.
آری، در عهد نوزادی و كودكی كه توان هضم خوراكی ها را نداشتم، از ميان آنهمه غذاهای رنگ در رنگ كه مادرم می خورد، شيری سپيد و گوارا در سينه اش جای دادی، تا بنوشم. و نوشيدم. و قد كشيدم. و سپس خود از آنها بهره بردم.
چه زيبا سخن می گويد: