فارسی
چهارشنبه 09 آبان 1403 - الاربعاء 25 ربيع الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 30

«الصَّغيرُ الذی ربَّيْتَهُ»

نمی گويد: كوچك بودم. بلكه می گويد: همان كوچكی هستم...

يعنی همچنان نيز كوچكم.

«وَانَا الْجاهِلُ الَّذِی عَلَّمْتَهُ»

خدايا! همان نادان بی دانشم كه هيچ از هيچ نمی دانستم.

اگر پدرم می گفت: مرا چه ميزان دوست داری؟ می گفتم: دو تا!

يعنی كه حتی معنای همين عدد را نيز نمی دانستم.

و نفرمود: همان نادان بی دانشی بودم. بلكه می گويد: هستم.

چرا كه آنچه را از دانش در سينه دارد، جوشيده از درون خويش نمی داند.

آری، دانش و بينش ما چيزی است كه خداوند به امانت در نزد ما نهاده است.

و اگر چنين است- كه هست- پس چرا سينه سپر كنيم؟!

چرا سنگ می دانم بر سينه ها بكوبيم؟!

مگر چه می دانيم؟ و يا چه می دانستيم؟

و آيا همين دانستنی ها كافی نيست كه قامت ما را در برابر او خم كند؟

مرگ

يكی از دوستان روحانی برای من می گفت: كسی با من تماس گرفت، و خواست به مجلس ختمی جهت منبر بروم. پرسيدم: كدام مسجد؟ گفت: در مسجد نيست، در خانه برگزار می شود.

چون از مسجد گريزانند، لذا ختم های مردگان خود را هم در خانه برگزار می كنند.

گفتم می روم. و رفتم. خانه ای مجلل بود و سياه پوش. و مالامال از آدم های شيك و كراواتی.

وارد شدم. بر يكی از صندلی ها نشستم. و كسی آمد و خوشامد گفت و پس از عذرخواهی مكرر و تعارفات تكراری، گفت: چقدر بنای صحبت داريد؟




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^