فارسی
پنجشنبه 10 آبان 1403 - الخميس 26 ربيع الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبرت های روزگار، ص: 31

گفتم: تا نظر شما چه باشد.

گفت: ربع ساعت كافی است. اما محبت كنيد از مرگ هيچ نگوييد.

گفتم: چرا؟!

گفت: ميهمانان ما مكدر می شوند.

با خود گفتم: چرا از مرگ نگويم؟

آيا ايشان نمی ميرند؟

و يا ملك الموت اينان را استثناء كرده است؟

آيا اينان در حكومت خدا زندگی نمی كنند؟

می گويد: بالای منبر رفتم. و پايين آمدم. يادم آمد نماز ظهر و عصر را نخوانده ام، و چيزی هم به غروب آفتاب نمانده بود. به يكی گفتم: مُهر می خواهم.

رفت بياورد. و هرچه منتظر ماندم نيامد. گفتم بر كاغذی نماز می گزارم. در همين ميان با شتاب آمد. و مهر را به من داد. نمازم را خواندم.

بعد از نماز پرسيدم: كجا رفتی، نمازم قضا می شد!

گفت: به هر خانه ای سر زدم كسی مهر نداشت، جز آخرين خانه كه پيرزنی درب را گشود و اين مهر را به من داد.

آيا اين شيوه جوانمردی است؟

آيا اين شكرانه آن همه موهبت های بی حساب است؟

آيا ما چيزی نداريم؟

و يا آيا داشته های ما از خدا نيست؟

كه گفت آن تشنه كامان آب جستند

در اين تاريك شب، مهتاب جستند

كه گفت آن عندليبان را به گلزار

نكو ذكر و نكو فكر و نكو كار

باز هم بشنويد نجوای زين العابدين عليه السلام:




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^