عبرت های روزگار، ص: 32
«وَانَا الضالُّ الَّذِی هَدَيْتَهُ»
من همان گمشده ام كه راه را نشانم دادی.
«وَانَا الخائف الَّذِی آمَنْتَهُ»
همان ترسويم و بيمناك كه ايمنی را از تو دارم.
روزگاری بود كه حتی تاريكی شب برايم هراسناك می نمود. اما اكنون، و به تعليم تو، حتی از مرگ بيمی ندارم.
چون به من آموختی كه مردن پايان فراق است، و نيز روز وصال.
«وَالجائِعُ الَّذِی اشْبَعْتَهُ»
همان گرسنه ام كه سيرم ساختی.
«وَالْعَطْشانُ الَّذِی ارْوَيْتَهُ»
همان تشنه ام كه سيرابم نمودی.
«وَالْعارُ الَّذِی كَسَوتَه»
همان برهنه ام كه مرا پوشاندی.
«وَالْفَقِيرُ الَّذِی اغْنَيْتَهُ»
همان نيازمند تهيدستم كه دارايم نمودی.
«وَالضَّعِيفُ الَّذی قَوَّيْتَهُ»
همان ناتوانم كه مرا تقويت و نيرومند ساختی.
«وَالذليل الَّذِی اعْزَزْتَهُ»
همان خوار، زبون، و حقيرم كه مرا عزيز و گرامی نمودی.
«وَالسَقِيمُ الَّذِی شَفَيْتَهُ»
همان ناخوش و بيمارم كه مرا بهبودی و شفا بخشيدی.