عبرت های روزگار، ص: 289
بنيامين نيز هست كه با ما همراه نيست. و يوسف نيز از ايشان خواست كه در نوبت ديگر برادر ديگر خود را نيز به همراه بياورند. وگرنه سهمی بابت وی نمی برند، و آنها نيز در نوبت ديگر برادر ديگر خود را به همراه آوردند. اما اين بار، فقر و فاقه، سخت آنان را آزرده بود، از اين رو ملتمسانه خواستند كه پيمانه شان را افزون تكند.
و عاجزانه گفتند:
«يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ... وَتَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ» «1» و در همين ميان، يوسف به ايشان رو كرد و از برادر ديگرشان كه يوسف نام داشت، پرسيد. و آنان سخت به شگفت آمدند، و با حيرت به يكديگر نظر داشته و می پرسيدند: جز ما و پدر هيچ كس از ماجرای يوسف كه سی سال تمام از آن می گذرد با خبر نبوده است! و همين جا بود كه تيزتر از پيش به او نظر دوختند، و آنگاه يكديگر را گفتند: نكند خود يوسف باشد؟ و آنگاه همين را از خود وی پرسيدند و او گفت: آری، برادرانم! من يوسف می باشدم. و آنگاه بی آنكه گذشته شوم آنان را به رخ ايشان كشد، حاصل تجربه خويش را با آنان در ميان گذارد و به نصيحت گفت: تقوی و صبوری پيشه كنيد، كه خداوند آن را از ياد نمی برد. و مزد و پاداش عظيم آن را ناديده نخواهد گرفت.
______________________________ (1) يوسف/ 88.