عبرت های روزگار، ص: 287
آوردند. و فروختند. و چه ارزان!
«شَروه بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودة» «1» ولا جرم به كاخ عزيز مصر درآمد.
و عزيز مصر، همسری در غايتِ جمال داشت. و از آنجا كه از خود فرزندی نداشت يوسف را به گرمی پذيرفت، اما اين گرمی و اقبال، ريشه در مهر و محبت نداشت، بلكه در يك نگاه، عاشق و دلبرده يوسف شد. و هفت سال تمام با هزاران حيله و فن از عشق خويش گفت. و كام خواست. ولی كامياب نشد، زيرا يوسف با خدا بود. و خداوند اذن خطا نمی دهد. از اين رو، يوسف را حتی خيال گناه نيز در سر نبود.
امام صادق عليه السلام می فرمود: يوسف، حجت خداوند بر جوانان است، و در قيامت هر جوانِ شهوت پرست اگر از ناتوانی خويش گويد، يوسف را با او برابر می كنند، و می گويند: زيباتر از تو بود ت، و هفت سال تمام زنی در منتهای زيبايی او را خواست، اما پاسخ نگفت. و بدينسان، توانست بر نفس و هوس خويش غالب باشد.
و همين جا بود كه همسر عزيز راه تهديد را پيش گرفت. و يوسف باز تن نداد. و تهديد عملی شد و يوسف راهی زندان گرديد. و يوسف كه خود را در آن زندان نمور و تاريك، فارغ از گناه و خواهش های زن هوسباز عزيز می ديد، نفسی راحت كشيد و گفت:
«رَبِّ السِجْن أحَبُّ الیَّ مِما يَدْعُونَنِی إلَيْه» «2» و نه سال تمام، در زندان، شكيبايی و صبوری نمود.
صد هزاران كيميا حق آفريد
كيميايی همچو صبر آدم نديد «3»
______________________________ (1) يوسف/ 20.
(2) يوسف/ 33.
(3) مثنوی معنوی، دفتر سوم، بيت 1854.