صبر از ديدگاه اسلام، ص: 169
برای شهر كاشان مشكلی به وجود آمد و تنها كسی كه می توانست مشكل را حل كند، وجود مبارك ملا احمد نراقی بود. ملا احمد نيز خبردار شد كه دل اين حاكم قاجاری را نسبت به او پر از كينه كرده اند. اما گفت: بگذار من ضرر كنم، ولی شهر دچار ضرر نشود. به خاطر خدا به طرف محل حكومت حاكم حركت كرد.
اين افراد به خدا وابسته بودند. عبا را روی سرش انداخته بود كه احدی او را نشناسد و كسی او را نبيند كه وارد دستگاه حكومت شده است و نگويند كه درباری شده است، چون جلوی زبان ها را نمی شود گرفت. او كسی است كه پوست خربزه افتاده در خيابان را خورد و نراقی شد، آيا درباری می شود؟
در تمام انبيا، حضرت موسی عليه السلام به خدا عرض كرد: من چگونه هستم؟ خدا فرمود: خيلی خوب هستی، گفت: كسی پشت سر من صحبت بد می كند؟
پروردگار فرمود: فراوان. بعضی مردم می گويند: اين پيغمبر عليه السلام بی سواد، مال مردم خور، زكات را می گيرد و برای خود و خانواده اش استفاده می كند. گفت:
خدايا! تو كه مرا می شناسی، جلوی زبانهای مردم را بگير. خداوند فرمود: هر روز هزار برابر تو، پشت سر من ناسزا می گويند، من جلوی آنها را نمی گيرم، به خاطر تو بگيرم؟ بگذار بگويند. پس من جهنم را برای چه كسانی آفريده ام؟
برخورد ملا احمد نراقی با فرماندار كاشان
ملا احمد عبا را روی سر انداخت تا كسی او را نشناسد. وارد ساختمان حكومت شد. نگهبانان ديدند يك روحانی وارد شد، جلوی او را نگرفتند. آمد درب سالن را باز كرد، ديد تعدادی نشسته اند. چهره حاكم پيدا بود. نراقی ديد جايی برای نشستن نيست. نزديك درب نشست.
حاكم با معاونش شطرنج بازی می كرد و داد و فرياد می كشيد و گاهی بلند
می خنديد. بين حاكم و معاونش در شطرنج بازی اختلاف افتاد. حاكم گفت: من
برنده هستم، آن بيچاره با گردن كج گفت: قربان! به حضرت عباس من برنده هستم، قانون شطرنج اين را می گويد. گفت: نه.
مرحوم نراقی سرش را بلند كرد و قواعد شطرنج را كامل توضيح داد و به حاكم