صبر از ديدگاه اسلام، ص: 253
و به درآمد و زن و فرزندش لطمه بخورد، برويم.
به مغازه ديگری رسيدند، فرمودند: پيراهن داری؟ به اين دو نگاه كرد، ديد پيراهن آنان آن قدر وصله خورده است كه ديگر نمی شد به آن پيراهن گفت.
گفت: بله، داريم. ده درهم، دوازده درهم، سه درهم و پنج درهم. فرمود: آن لباس پنج درهم و سه درهمی را بده. بعد فرمود: قنبر! از بازار بيرون برويم و در گوشه خلوتی، پيراهن خود را عوض كنيم.
پيراهن پنج درهمی را به قنبر داد. قنبر گفت: آقا! شما حاكم اين مملكت هستيد.
فرمود: حاكم و اين ها را كنار بگذار، من پير شده ام و تو هنوز جوانی، پيراهن گرانتر برای بدن تو لذت دارد، دو روز ديگر می خواهند ما را كفن كنند، همين پيراهن برای من كافی است. «1» ما چطور خرج می كنيم؟ اين ها در قيامت حساب دارد:
به اندازه ای كه می خواهی در آخرت زندگی كنی، برای آخرت كار كن. اين صلاح عقلی علی عليه السلام است. اين عقل چه انرژی و نور عرشيی در آن متراكم بوده است.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
ارزش صبرصبر در مقابل گناهان مالی 23
تهران، مسجد امير
رمضان 1385
______________________________ (1)- بحار الأنوار: 76/ 31؛ «مِنْ كِتَابِ زُهْدِ أَمِيرِ الْمُومِنِينَ عليه السلام عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ خَرَجْنَا مَعَ عَلِیٍّ عليه السلام حَتَّی أَتَيْنَا التَّمَّارِينَ فَقَالَ لَا تَنْصِبُوا قَوْصَرَهً عَلَی قَوْصَرَهٍ ثُمَّ مَضَی حَتَّی أَتَيْنَا إِلَی اللَّحَّامِينَ فَقَالَ لَا تَنْفُخُوا فِی اللَّحْمِ ثُمَّ مَضَی حَتَّی أَتَی إِلَی سُوقِ السَّمَكِ فَقَالَ لَا تَبِيعُوا الْجِرِّیَّ وَ لَا الْمَارْمَاهِیَ وَ لَا الطَّافِیَ ثُمَّ مَضَی حَتَّی أَتَی الْبَزَّازِينَ فَسَاوَمَ رَجُلًا بِثَوْبَيْنِ وَ مَعَهُ قَنْبَرٌ فَقَالَ بِعْنِی ثَوْبَيْنِ فَقَالَ الرَّجُلُ مَا عِنْدِی يَا أَمِيرَ الْمُومِنِينَ فَانْصَرَفَ حَتَّی أَتَی غُلَاماً فَقَالَ بِعْنِی ثَوْبَيْنِ فَمَاكَسَهُ الْغُلَامُ حَتَّی اتَّفَقَا عَلَی سَبْعَهِ دَرَاهِمَ ثَوْبٌ بِأَرْبَعَهِ دَرَاهِمَ وَ ثَوْبٌ بِثَلَاثَهِ دَرَاهِمَ فَقَالَ لِغُلَامِهِ قَنْبَرٍ اخْتَرْ أَحَدَ الثَّوْبَيْنِ فَاخْتَارَ الَّذِی بِأَرْبَعَهٍ وَ لَبِسَ هُوَ الَّذِی بِثَلَاثَهِ دَرَاهِمَ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی كَسَانِی مَا أُوَارِی بِهِ عَوْرَتِی وَ أَتَجَمَّلُ بِهِ فِی خَلْقِهِ ثُمَّ أَتَی الْمَسْجِدَ الْأَكْبَرَ فَكَوَّمَ كُومَهً مِنْ حَصْبَاءَ فَاسْتَلْقَی عَلَيْهَا فَجَاءَ أَبُو الْغُلَامِ فَقَالَ إِنَّ ابْنِی لَمْ يَعْرِفْكَ وَ هَذَانِ دِرْهَمَانِ رَبِحَهُمَا عَلَيْكَ فَخُذْهُمَا فَقَالَ عَلِیٌّ عليه السلام مَا كُنْتُ لِأَفْعَلَ مَاكَسْتُهُ وَ مَاكَسَنِی وَ اتَّفَقْنَا عَلَی رِضًی.»