صبر از ديدگاه اسلام، ص: 57
پاداش عمل صالح دشمنان
شيعه ای، از يك خان عرب اهل سنت سيلی نابی خورد. روی زمين افتاد.
صورتش از سيلی خوردن درد آمده بود و بدنش از زمين خوردن. به او گفت: من كه زورم به تو نمی رسد، اما ما مولايی به نام اميرالمؤمنين عليه السلام داريم، به او شكايت می كنم و او انتقام مرا از تو می گيرد. گفت: همين الان برو، خيال می كنی من از او می ترسم؟ او چهارصد سال است كه از دنيا رفته است، چگونه از من انتقام می گيرد؟
اين بنده شيعه با دل صاف و پاك آمد، سه شب در حرم اميرالمؤمنين عليه السلام دعا كرد و گفت: تا انتقام مرا نگيری، من از حريم تو بيرون نمی روم. گريه می كرد.
آن خان در اطراف كوفه زندگی می كرد. سه روز گذشت، شيعه می بيند كه دعای او مستجاب نشد و حرف خان ظالم اهل سنت دارد ثابت می شود و گويا از دست حضرت كاری برنمی آيد.
كنار ضريح گريه كرد تا خوابش برد. محضر مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام را درك كرد، به حضرت عرض كرد، حضرت فرمود: خداوند متعال به ما قدرت هر كاری را داده است، ولی من به اين خان سنّی ضربه ای در اين دنيا نخواهم زد، چون او حق خيلی مختصری به گردن من دارد و از من طلبكار است. طلب طلبكار را بايد بدهند و آن اين است كه: روزی اين خان از كنار نخلستان های بيرون نجف در حال عبور بود، چشم او به گنبد من افتاد، دستش را روی سينه گذاشت و گفت: يك كار خوب انجام داد، مزدش اين است كه او را ببخشی.
بيدار شد. با گرفتن جواب خود از حرم بيرون رفت. خان سوار اسب بود، گفت:
چه شد؟ شكايت كردی؟ آيا علی توانست مرا بزند؟ گفت: من رفتم شكايت
كردم، علی عليه السلام فرمودند: من اين شخص را به اين علت نمی زنم كه به گردن من حق دارد و آن اين است كه روزی از كنار نخلستان ها می گذشت، با ديدن گنبد من، به من احترام كرده است.
خان از اسب پايين آمد. روی خاك نشست، گفت: كجا می روی؟ من می خواهم