انديشه در اسلام، ص: 273
گفت: آقا من هر سال مىخواهم خمس خود را حساب كنم، ولى نمىشود. امسال مىخواهم حساب كنم. حدود ده هزار تومان مىشود، اما نمىتوانم بدهم، چون ده هزار تومان پول زيادى است. من اين مبلغ را شمردهام و در گاوصندوقِ خانه پنهان كردهام. فردا يا پس فردا به منزل ما بياييد و دستهاى مرا با طناب ببنديد و اين پول را برداريد. هر چه هم من مخالفت كردم توجه نكنيد. شما پول را برداريد و ببريد، اما من خودم نمىتوانم بدهم.
وقتى مرحوم كلباسى به در منزل او رفت، مىخواست ايشان را راه ندهد، اما او مرد مهمى بود و داخل شد. سپس به او گفت: آن ده هزار تومان را با دست خودت بياور و به من بده! گفت: كدام ده هزار تومان؟ ما با هم حسابى نداريم و با هم معاملهاى نكردهايم. بعد هم داد و بيدادش بلند شد كه تو چه آخوندى هستى؟ تو چه عالمى هستى؟ مرحوم كلباسى به چند نفر از اطرافيانش اشاره كرد كه او را ببندند و كليد را از جيبش در آورند و آن ده هزار تومان را بردارند.
فرداى آن روز، آن شخص آمد و گفت: خدا رحمتت كند! مرا راحت كردى. چون اگر خودم بودم نمىدادم!
اگر اينجا يك نفر مثل كلباسى پيدا شود كه از آدم آن پول را بگيرد، خوب است، چون اگر اين پولها در اموال كسى بماند، در برزخ و قيامت كسى نيست كه آن را از او بگيرد.
برخورد مرحوم كلباسى با مرد مقدّس در حمام
روزى مرحوم كلباسى وارد حمام شد (حمامها در آن زمان به صورت خزينه بود) و ديد مرد مقدّسى براى غسل كردن سى دفعه زير آب مىرود و بيرون مىآيد، با اينكه در اسلام براى غسل ارتماسى يك دفعه فرو رفتن در آب كافى است. مرحوم كلباسى او را صدا زد. شخص تا