انديشه در اسلام، ص: 107
مطلبى به هارون گفت كه به سبب آن هارون تا صبح خوابش نبرد و وقتى از منزل فضيل بيرون مىآمد گريه مىكرد. همان شب نيز هزار دينار براى فضيل فرستاد، اما فضيل عين هزار دينار را پس فرستاد و گفت:
من مدت زيادى است كه از دزدى توبه كردهام!
خدمتكار خانه گفت: ما كه پولى نداريم. لااقل اين هزار دينار را بپذيريد! اما او گفت:
بدنمان به اندازه كافى سنگين هست، براى چه هزار دينار به اين بار اضافه كنيم؟ «1»
به راستى خوب فكر مىكرد!
سخنى از يك دزد
امام محمّد غزالى مىگويد: روزى در مسافرت به گروهى از دزدان برخورديم و آنها تمام اثاث كاروان را بردند؛ طورى كه حتى يك خورجين هم در كاروان باقى نماند. ناچار نزد رئيس دزدها رفتم و به او گفتم رحمى كند و مال مردم را به آنان باز گرداند. گفت: نمىشود. اين همه پارچه، اين همه پول، اين همه خوراكى و ... را چرا پس بدهم؟ گفتم: پس لااقل مال مرا پس بدهيد. گفت: مال تو چيست؟ گفتم: مشتى كاغذ كه روى آنها مطالبى نوشته شده است. گفت: اگر مال تو را پس ندهم، چه مىشود؟ گفتم: هيچ، ولى من سى سال زحمت كشيدهام علم اندوختهام و اين علم را روى كاغذ آوردهام.
آنگاه، رئيس دزدها حرفى به من زد كه سبب انقلاب درونى من شد. او خنديد و گفت: اى بدبخت، اين چه علمى است كه دزد همهاش را در يك مجلس مىبرد؟ برو علمى بياموز كه دزد نتواند آن را ببرد!
مىگويند غزالى پس از آن به شام رفت و در مدت سى سال كتابهاى مهمى از جمله كيمياى سعادت را نوشت و خودش را چهرهاى ابدى كرد.
______________________________ (1). درباره فضيل عياض در تذكرهها فراوان نوشتهاند. از جمله رك: تذكره الاولياء عطار نيشابورى.