فارسی
شنبه 15 ارديبهشت 1403 - السبت 24 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

انديشه در اسلام، ص: 107

مطلبى به هارون گفت كه به سبب آن هارون تا صبح خوابش نبرد و وقتى از منزل فضيل بيرون مى‏آمد گريه مى‏كرد. همان شب نيز هزار دينار براى فضيل فرستاد، اما فضيل عين هزار دينار را پس فرستاد و گفت:

من مدت زيادى است كه از دزدى توبه كرده‏ام!

خدمتكار خانه گفت: ما كه پولى نداريم. لااقل اين هزار دينار را بپذيريد! اما او گفت:

بدنمان به اندازه كافى سنگين هست، براى چه هزار دينار به اين بار اضافه كنيم؟ «1»

به راستى خوب فكر مى‏كرد!

سخنى از يك دزد

امام محمّد غزالى مى‏گويد: روزى در مسافرت به گروهى از دزدان برخورديم و آن‏ها تمام اثاث كاروان را بردند؛ طورى كه حتى يك خورجين هم در كاروان باقى نماند. ناچار نزد رئيس دزدها رفتم و به او گفتم رحمى كند و مال مردم را به آنان باز گرداند. گفت: نمى‏شود. اين همه پارچه، اين همه پول، اين همه خوراكى و ... را چرا پس بدهم؟ گفتم: پس لااقل مال مرا پس بدهيد. گفت: مال تو چيست؟ گفتم: مشتى كاغذ كه روى آن‏ها مطالبى نوشته شده است. گفت: اگر مال تو را پس ندهم، چه مى‏شود؟ گفتم: هيچ، ولى من سى سال زحمت كشيده‏ام علم اندوخته‏ام و اين علم را روى كاغذ آورده‏ام.

آن‏گاه، رئيس دزدها حرفى به من زد كه سبب انقلاب درونى من شد. او خنديد و گفت: اى بدبخت، اين چه علمى است كه دزد همه‏اش را در يك مجلس مى‏برد؟ برو علمى بياموز كه دزد نتواند آن را ببرد!

مى‏گويند غزالى پس از آن به شام رفت و در مدت سى سال كتاب‏هاى مهمى از جمله كيمياى سعادت را نوشت و خودش را چهره‏اى ابدى كرد.

______________________________
(1). درباره فضيل عياض در تذكره‏ها فراوان نوشته‏اند. از جمله رك: تذكره الاولياء عطار نيشابورى.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^