فارسی
جمعه 01 تير 1403 - الجمعة 13 ذي الحجة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

انديشه در اسلام، ص: 331

جدا نشده و به فضا نريخته! كره زمين در فضا مى‏چرخد، اما ما نمى‏افتيم، آب‏ها از روى آن نمى‏ريزند، گياهان از روى آن كنده نمى‏شوند و ...؛ چه كسى اداره اين امور را در دست دارد؟ آيا همه اين‏ها اتفاقى است؟

از اين رو، انسان بايد عقل خود را به كار بگيرد تا حقايق عالم را درك كند وگرنه تفاوتى ميان او و ديگر حيوانات عالم نيست. سعدى مى‏گويد:

آدمى را عقل بايد در بدن ور نه جان در كالبد دارد حمار. «1»

تأمل در خلقت حيوانات‏

در رابطه با حيوانات نيز قرآن مجيد انسان‏ها را دعوت به تعقل مى‏كند:

- «وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ». «2»

و اسب‏ها و استرها و الاغ‏ها را آفريد تا بر آنها سوار شويد و براى شما تجمل و زينت باشد، و چيزهايى در آينده جز اين وسايل نقليه حيوانى به وجود مى‏آورد كه شما نمى‏دانيد.

- «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ». «3»

آيا با تأمل به شتر نمى‏نگرند كه چگونه آفريده شده؟

چند بار قرآن درباره درياها سخن گفته؟ همه اين‏ها از انسان دعوت مى‏كند درباره دريا و موجودات آن انديشه كند.

يكى از موضوعات جالب توجه درباره دريا آن است كه موجودات زنده دريا فقط در قسمت روشن آب كه نور خورشيد به آن مى‏رسد زندگى نمى‏كنند، بلكه برخى از آن‏ها در بخش تاريك دريا زيست مى‏كنند. نور آفتاب تنها در چند صد مترى آب نفوذ مى‏كند و از آن به بعد تاريكى حكمفرماست. با اين حال، حيواناتى كه در اين بخش تاريك زندگى مى‏كنند، هم دوست شناسند و هم دشمن شناس. آن‏ها در كدام كلاس دوستان و دشمنان خود را شناخته‏اند؟

مدتى پيش، در تهران ماهى‏اى را به نمايش گذاشته بودند كه در پشت‏

______________________________
(1). اين شعر سعدى به حقيقت زيباست و بعض ابيات آن در رديف امثال سائر است. دريغ است مبلغان گرامى اين ميراث پند و حكمت را بر مردم نخوانند.

بس بگرديد و بگردد روزگار دل به دنيا در نبندد هوشيار اى كه دستت مى رسد كارى بكن پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار اين كه در شهنامه‏ها آورده‏اند رستم و روئينه‏تن اسفنديار تا بدانند اين خداوندان ملك كز بسى خلق است دنيا روزگار اين همه رفتند و ماى شوخ‏چشم هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار اى كه وقتى نطفه بودى بى‏خبر وقت ديگر طفل بودى شيرخوار مدتى بالا گرفتى تا بلوغ سرو بالايى شدى سيمين عذار همچنين تا مرد نام‏آور شدى فارس ميدان و صيد و كارزار انچه ديدى برقرار خود نماند وين چه بينى هم نماند برقرار دير و زود اين شكل و شخص نازنين خاك خواهد بودن و خاكش غبار گل بخواهد چيد بى شك باغبان ور نچيند خود فرو ريزد ز بار اين همه هيچ است چون مى‏بگذرد تخت و بخت و امر و نهى و گير و دار نام نيكو گر بماند ز آدمى جبه كزو ماند سراى زرنگار سال ديگر را كه مى‏داند حساب يا كجا رفت انكه با ما بود پار؟

خفتگان بيچاره در خاك لحد خفته اندر كله سر سوسمار صورت زيباى ظاهر هيچ نيست ججاى برادر سيرت زيبا بيار هيچ دانى تا خرد به يا روان؟

من بگويم گر بدارى استوار ادمى را عقل بايد در بدن جورنه جان در كالبد دارد حمار پيش از آن كز دست بيرونت برد گردش گيتى زمام اختيار گنج خواهى؟ در طلب رنجى ببر جخرمنى مى‏بايدت؟ تخمى بكار چون خداوندت بزرگى داد و حكم خرده از خردان مسكين در گذر چون زبردستيت بخشيد آسمان جزيردستان را هميشه نيك دار عذر خواهان را خطا كارى ببخش زينهارى را به جان ده زينهار شكر نعمت را نكويى كن كه حق دوست دارد بندگان حق‏گزار جلطف او لطفى است بيرون از عدد فضل او فضلى است بيرون از شمار گر به هر مويى زبانى باشدت جشكر يك نعمت نگويى از هزار نام نيك رفتگان ضايع مكن تا بماند نام نيكت ماندگار ملك‏بانان را نشايد روز و شب گاهى اندر خمر و گاهى در خمار كام درويشان و مسكينان بده تا همه كارت برآرد كردگار با غريبان لطف بى‏اندازه كن تا رود نامت به نيكى در ديار زور بازو دارى و شمشير تيز گر جهان لشگر بگيرد غم مدار از درون خستگان انديشه كن وز دعاى مردم پرهيزگار منجنيق آه مظلومان به صبح سخت گيرد ظالمان را در حصار با بدان بد باش با نيكان نكو جاى گل گل باش و جاى خار خار ديو با مردم نياميزد نترس بل بترس از مردمان ديوسار هر كه دد يا مردم بد پرورد دير زود از جان برآرندش دمار با بدان چندانكه نيكويى كنى قتل مارافسا نباشد جز به مار جاى كه دارى چشم عقل و گوش هوش پند من در گوش كن چون گوشوار نشكند عهد من الا سنگدل نشنود قول من الا بختيار سعديا چندانكه مى‏دانى بگو حق نبايد گفتن الا آشكار هر كه را خوف و طمع در كار نيست از ختا باكش نباشد وز تتار

(2). نحل، 8.

(3). غاشيه، 17.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^