انديشه در اسلام، ص: 191
شيخ مرتضى انصارى و پرهيز از افكار شيطانى
شيخ مرتضى انصارى «1» از نيكان روزگار، از بزرگان علماى شيعه، و در تقوا و زهد و كرامت سرآمد علماى بزرگ بود. نقل كردهاند كه شخصى شيطان را در خواب ديد در حالى كه انبارش پر از زنجير و طناب و ميخهاى بزرگ بود و دو زنجير سنگين و درشت نيز از اطاقش آويزان كرده بود. به او گفت: اين زنجيرها براى چيست؟ گفت: اينها را به گردن مردم مىاندازم و آنها را به گناه مىكشانم. پرسيد: اين دو زنجير كه حلقههاى درشت دارند براى به گناه كشاندن كيست؟ گفت: اينها براى به دام انداختن شيخ مرتضى انصارى است، چراكه قدرتش اين قدر در برابر وسوسههاى من قوى است كه با ريسمانهاى عادى نمىتوان او را به گناه كشيد. گفت: تاكنون اين زنجير را گردن شيخ انداختهاى؟ گفت: دو دفعه! گفت: او را تا كجا بردى؟ گفت: يك قدم هم نتوانستم بكشم، چون تا آمدم آن را بكشم، تكانى به خود داد و زنجيرها را پاره كرد و خود را رها ساخت. زورم به او نمىرسد.
چنين انسان بزرگى به شاگردش مرحوم حاج شيخ فضل اللَّه وحيد نورى مىگويد: وقتى به ايران رفتى، اگر مجتهد يا شخص باسواد يا عالم بزرگوارى از تو دعوت كرد كه درس بدهى، فكر كن و ببين امروز كه مىخواهى روى كرسى درس بنشينى و پانصد طلبه مسجد را پر كنند، آيا براى خدا درس مىدهى يا براى خوشآمد مردم؟ اما چه براى ريا و چه براى خدا دَرسَت را بده، زيرا پس از مدتى هوست تمام مىشود و خدايى مىشوى.
شناخت خيالات شيطانى و درمان آنها
اكنون، با بيان اين شواهد، مىتوان خيالات شيطانى را شناسايى كرد و از آن تعريفى به دست داد. به اين معنى كه خيال شيطانى خيالى است كه
______________________________ (1). شيخ مرتضى روز هجدهم ذى الحجه (عيد غدير) سال 1214 ق. در محله مشايخ انصارى تولد يافته است. نام پدر او شيخ محمد امين از فضلاى خاندان انصارى دزفول بوده است. وى سه پسر داشته كه به ترتيب سن: مرتضى و منصور و محمد صادق نام داشتهاند و هر كدام از برادر بزرگتر خود ده سال كوچكتر بودهاند. مادر شيخ انصارى بانويى درس خوانده و مؤمن و متعبد و از خاندان انصارىهاى دزفول بوده است، گويند سعى داشته هنگام شير دادن به فرزند بزرگ خود (مرتضى) با وضو باشد.
مرتضى از كودكى چنان شوق تحصيل داشته و با كوشش بسيار به درس و مطالعه مشغول بوده كه كمتر به بازىهاى بچگانه مىپرادخته است، چنانكه در ده سالگى كوچههاى نزديك به خانه خود را نمىشناخته. گويند روزى پدرش خواست او را به جايى بفرستد كه تا خانه آنها راه چندانى نبود، به پدرش گفت: كوچهاى را كه نام مىبرى نمىدانم كجاست! در حالى كه در همان زمان، روزى جمعى از طلاب مشايخ انصار، كه به سن از او بسيار بزرگتر بودند، در اطاق شيخون درباره معناى كلمه اشنى بحث مى كردند، مرتضاى ده ساله به آنها مىگويد: اسنى يعنى روشنتر و توجه آنها را به شعر نصاب الصيبان: ضياء نور و سنى روشنى افق چه كران ... جلب كرد و به مباحثه و قيل و قال آنها خاتمه داد.
شيخ مرتضى به روزگار نوجوانى طلبهاى پركار و خوشفكر و خداترس بود. غالباً تا نيمه شب به مطالعه و نوشتن درسهاى خود مشغول بود. اول شب شام نمىخورد تا خوابش نيايد و پس از رسيدگى به دروس خود شام مىخورد. او ادبيات عرب و مقدمات را نزد پدر و ديگر فضلاى دزفول خواند و فقه و اصول دوره سطح را خدمت عموزاده خود شيخ انصارى، كه از فقهاى درجه اول دزفول بود، تحصيل كرد و سپس به همراه پدر براى تكميل تحصييلات به عتبات (كربلا و نجف) رفت.
شيخ محمد امين به سال 1232 ق. براى زيارت كربلا و نجف اشرف به عراق رفت و فرزند هيجده سالهاش را با خود برد تا در آنجا كه از مراكز بزرگ علمى شيعه بود، دوره عالى فقه و اصول را ببيند و تحصيلات خود را كامل كند. شيخ محمد امين در كربلا به خدمت سيد محمد مجاهد، كه از فقهاى بزرگ شيعه در آن زمان بود و رياست حوزه كربلا را داشت، رسيد و به ايشان عرضه داشت: فرزندم را براى استفاده از محضر مبارك آوردهام. و به شيخ مرتضى كه در آخر مجلس نشسته بود اشاره كرد. سيد نگاهى به شيخ مرتضى كرد، زيرا كمتر كسى با اين سن و سال مىتوانست از محضر درس استاد و فقيهى بزرگ چون او استفاده كند. براى آزمايش معلومات فقهى طلبه جوان مسألهاى پيش آورد و گفت: شنيدهام برادرم شيخ حسين در دزفول نماز جمعه مىخواند، در حالى كه بسيارى از فقهاى شيعه اقامه نماز جمعه را در زمان غيبت ولى عصر (عج) جائز نمىدانند! در اين موقع، شيخ مرتضى دلايلى در وجوب نماز جمعه در زمان غيبت بياورد كه سيد مجاهد از تقرير دلايل و بيان مطلب او شگفتزده شد و به شيخ محمد امين رو كرد و گفت: اين جوان نبوغ ذاتى دارد. او را به صاحب اين قبه- اشاره به بارگاه امام حسين عليه السلام كرد- بسپاريد.
شيخ مرتضى چهار سال از محضر دو فقيه بزرگ يعنى سيد مجاهد و شريف العلما استفاده كرد، بعد از آن براى ملاقات با پدر به دزفول مراجعت كرد. چون شوق تحصيل علم در نهادش غليان مىكرد و مقام علمى فقهاى كربلا و نجف را درك نموده بود، بيش از يكسال نتوانست در دزفول بماند و در سال 1237 ق براى بار دوم به عتبات رفت و يكسال از مجلس درس شيخ موسى، فرزند جعفر كاشف الغطا، مستفيض گرديد و پس از دو سال به دزفول بازگشت. ظاهراً، سبب توقف كوتاه شيخ انصارى در سفر دوم آن بوده كه خودش را از درس و بحث علما بىنياز مىدانسته است. نيز، محاصره كربلا توسط داود پاشا، حاكم دولت عثمانى در بغداد، در سال 1239 ق، او را نگران ساخته بوده است.
در اين زمان كه شيخ انصارى 25 سال داشت با دختر شيخ حسين- استاد نخستين خود- ازدواج كرد. شيخ در سال 1241 ق عازم مسافرت به شهرهاى معروف ايران شد و به خويشاوندان خود گفت كه از فقهاى مشهور عراق استفاده لازم را بردهام، اكنون مىخواهم به شهرهاى بزرگ ايران بروم و از محضر علماى آنجا مستفيض شوم. رأى و فكر شيخ نشان مىدهد كه وى بسيار علمدوست و محقق و متواضع بوده است، زيرا با آنكه استادانى فقيه و مشهور به او گفته بودند كه مجتهد است و احتياج به استاد ندارد، به گفته آنان قناعت نكرده و تصميم مىگيرد از علماى معروف ايران نيز ديدن كند. شيخ به برادرش شيخ منصور مىگويد: آيا كفايت مىكند كه چند فقيه عالم ما را مجتهد بدانند و ما به گفته آنان مغرور شويم؟ آيا بهتر نيست علم خود را به رجال و بزرگان اين فن در ايران عرضه بداريم و در صورت لزوم از آنها استفاده كنيم؟
در ابتدا، مادر شيخ با مسافرت او مخالفت مىكند و مىگويد طاقت دورى تو را ندارم! شيخ انصارى با اينكه مادرش را فوقالعاده احترام مىكرد، در رفتن به مسافرت اصرار مىكند. در نهايت، بنا بر استخاره با قرآن گذاشته مىشود و آيه هفتم سوره قصص مىآيد: «وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»؛ به مادر موسى وحى كرديم كه به فرزندت شير بده، و اگر بر او مى ترسى كه از دشمنان در امان نباشد- او را در سبدى بگذار- و بر آب بينداز و از آيندهاش نگران مباش و غم مخور كه او را به تو باز مىگردانيم و به مقام پيامبرى مى رسانيم.
مادر شيخ كه زنى باسواد و با معرفت بود، با ديدن آيه به مسافرت شيخ راضى شد. شيخ مرتضى به سفر علمى رفت و برادرش شيخ منصور را كه جوانى 18 ساله بود، با خود برد. از دزفول به بروجرد و بعد از آن به كاشان رفتند تا از محضر ملا احمد نراقى كه در فقه و اصول و شعر و ادبيات فارسى استادى كامل بود استفاده كند. بدون شك، ملا احمد پس از شركت در جهاد قفقاز و ملاقات با فقهايى كه از عراق و شهرهاى ديگر ايران به جبهه آمده بودند، در ميان علماى شيعه شهرت پيدا كرده بود و شيخ نيز از شهرت و علم وى اطلاع داشته كه از بروجرد راهى كاشان شده است. شيخ مرتضى در خدمت ملا احمد نراقى سه سال به تدريس و مباحثه و تأليف مشغول گرديد و از شاگردان مبرز و درجه اول آن فقيه اديب در حوزه علميه كاشان گرديد. ملا احمد فوق العاده به شيخ احترام مى گذاشت. از احترامات ملا احمد نسبت به شيخ همين بس كه به طلاب خود گفته بود: من پير و عاجزم، برويد از شيخ مرتضى استفاده كنيد.
پيداست كه شيخ با آنكه جوان بوده و سى سال بيشتر نداشته، به اندازهاى در فقه و اصول مسلط بوده كه يك شخصيت علمى همچون ملا احمد او را جانشين خود در تدريس اين دو علم مهم دانسته است. جناب نراقى اجازه روايت مفصلى كه تصديق اجتهاد نيز هست به شيخ داده است.
پس از آن، شيخ انصارى از كاشان به تهران رفت و از آنجا به مشهد مشرف گرديد و قريب شش ماه به زيارت ثامن الائمه عليه السلام و استفاده معنوى از حضور در بارگاه قدسى آن حضرت مشغول بود. ايشان از مشهد به تهران و از آنجا به اصفهان آمد. روزى براى شناختن علماى مشهور آن ديار به مجلس درس حجت الاسلام (سيد) شفتى، كه رياست حوزه علمى اصفهان را داشت، رفت و در آخر مجلس نشست. سيد آن روز اشكالى علمى را كه چند روز پيش مطرح ساخته بود، براى بار دوم بيان كرد و منتظر جوابى از طرف فضلاى پاى منبر شد. شيخ انصارى جواب اشكال حجت الاسلام شفتى را به يكى از طلاب نزديك خود گفت و خود از جلسه درس بيرون رفت. آن طلبه كه جواب شيخ را شنيده و ياد گرفته بود، موقع را مغتنم شمرد و جواب را بيان كرد. اما سيد به وى گفت: اين پاسخ از تو نيست، يا ولى عصر حجه بن الحسن، عليه السلام، به تو تلقين كرده يا شيخ مرتضى به تو ياد داده است! طلبه گفت: شخص عالمى كه او را نمىشناختم جواب اشكال را به من گفت و از مجلس بيرون رفت.
حجه الاسلام شفتى دانست كه شيخ انصارى به اصفهان آمده است، لذا چند نفر را براى پيدا كردن محل سكونت شيخ روانه كرد. بعد از يك ماه و علىرغم اصرار سيد، شيخ اقامت در اصفهان را نپذيرفت و از آنجا به دزفول مراجعت كرد.
مسافرت علمى شيخ انصارى كه نزديك به پنج سال طول كشيد، براى او استفاده شايانى از نظر شهرت و استفاضه از محضر فقيه اديبى همچون ملا احمد نراقى داشت و او را از هر جهت پخته و ورزيده ساخت. شيخ در شهر خود مورد توجه علما و طلاب قرار گرفت و مجلس درسى تشكيل داد و از سال 1245 تا 1249 ق در دزفول بماند. پدرش به سال 1248 ق به بيمارى وبا، كه در آن موقع به صورت همهگير در ايران شيوع داشت، وفات كرد. يكسال پس از فوت پدر، شيخ به عتبات رفت و تا آخر عمر در نجف اقامت نمود.
رفتن شيخ از دزفول، كه مسلماً به حالت قهر و نارضايتى بوده، دو علت مهم و اساسى داشته است: اول، علاقه و توجه شيخ به مراكز و حوزههاى بزرگ علمى نجف و كربلا؛ دوم، ناخشنودى شيخ از نفوذ ملاكان و خوانين و وضع اخلاقى تربيتى آنها.
شيخ به سال 1249 ق به قصد توطن در عتبات به كربلا رفت و زمانى وارد آن شهر مقدس گرديد كه چند سال از فوت شريف العلما (متوفاى 1245 ق) گذشته بود و فقيه برجستهاى در آن شهر نبود و تدريش حوزه علميه نجف را دو نفر از فقهاى بزرگ و مشهور به نامهاى شيخ على- فرزند شيخ جعفر كاشف الغطا- و شيخ محمد حسن صاحب جواهر به عهده داشتند.
شيخ انصارى در كربلا سكونت گزيد و براى استفاده از شيخ على كاشف الغطا بيشتر اوقات از كربلا به نجف مىرفت و در مجلس آن فقيه شركت مىكرد و با اينكه استادش صريحاً مى گفت كه شيخ مرتضى به استاد نياز ندارد و خودش مجتهد مطلق و صاحب فتواست، اما شيخ انصارى به احترام خاندان بزرگ و مشهور كاشف الغطا، تا سال مرگ شيخ على يعنى 1254 ق در مجلس درس وى حاضر مى شد.
شيخ انصارى پس از وفات كاشف الغطا، مجلس درسى در كربلا تشكيل داد، اما پيش از حمله نجيب پاشا به كربلا، از آن شهر به نجف هجرت كرد. زمانى كه شيخ در نجف به تدريس و تأليف اشتغال داشت و هنوز به زعامت نرسيده بود، شخصى به نام ميرزا زكى، كه همزمان با اقامت شيخ در دزفول با ايشان آشنا شده بود، به خدمت شيخ رسيد و گفت: مايلم كه در خدمتتان با هم براى انجام فريضه حج به مكه مشرف شويم. شيخ پيشنهاد او را نپذيرفت. ميرزا زكى اصرار كرد و گفت: من مخارج سفر شما را مى پردازم و هزينه خانه و خانواده جنابعالى را مى دهم. وى مىخواست با اين بخشش شيخ را به زيارت خانه خدا مجبور كند و حج تمتع را بر وى واجب گرداند. شيخ بر پول ميرزا زكى ايراد گرفت و او شيخ را مطمئن ساخت كه آنها را از راه حلال به دست آورده است. با اين حال، شيخ به او گفت: احتياطاً، هزينه سفر را كه مبلغ دوازده هزار بود، تزكيه و تصفيه نمايد؛ يعنى سهم امام و خمس و رد مظالم را بپردازد. ميرزا زكى با علاقه و ايمانى كه به شيخ داشت امر او را اطاعت كرد. بعد از انجام اين كار، شيخ پيشنهاد ميرزا زكى را قبول كرد و با وى و يكى از شاگردان فاضل و اديب خود به نام ملا نصرالله تراب دزفولى و يكى از خويشان فاضلش، شيخ محمد كاظم انصارى، كه چند بار به مكه مشرف شده بود و راه و چاه را به خوبى مىشناخت به مكه مكرمه براى انجام فريضه حج مشرف شدند. شيخ انصارى در مكه مورد احترام و تكريم شريف مكه قرار گرفت.
ملا نصرالله تراب در لمعات البيان نوشته است: در سفر مكه كه خدمت شيخ استاد بودم، يكروز از چادرى كه براى شيخ افراشته بودند صدايى شنيدم. با خود گفتم شايد يكى از اعراب صحراگرد مىخواهد دستبردى به اثاثيه بزند. وارد چادر شدم و شيخ را ديدم در گوشهاى از چادر نشسته به خوردن مخلوطى از آرد نخود و قهوه و قند كوبيده مشغول است. عرض كردم: ميرزا زكى ميزبان ماست و با آشپزها و نوكرهايش غذاهاى خوب تهيه مىكند، چرا به اين نوع خوراك قناعت مىكنيد؟! شيخ فرمود: دوست ندارم با غذاهاى چرب و لذيذ معده خود را پر كنم. هر چند پولهاى ميرزا زكى تصفيه شده است، اما پول مشتبه اثر وضعى خود را خواهد داشت كه من از آن پرهيز مى كنم و روز قيامت طاقت حساب مال حلال را هم ندارم.
اداره حوزه علميه نجف در سال 1262 ق به شيخ محمد حسن معروف به صاحب جواهر رسيد. وى از فقهاى بزرگ شيعه و مؤلف كتاب معروف جواهر در فقه است، شيخ محمد حسن در روزهاى آخر عمر به تشكيل مجلسى امر نمود و سفارش كرد كه فقهاى مشهور نجف در آن حاضر شوند. چون جلسه فراهم آمد، صاحب جواهر، شيخ انصارى را در آن مجلس نيافت. فرمود تا شيخ را نيز در آن مجلس حاضر كنند. شيخ را در حرم اميرالمؤمنين عليه السلام يافتند در حالى كه براى سلامت صاحب جواهر دعا مىكرد. وقتى او به مجلس آمد، صاحب جواهر شيخ را نزد خود طلبيد و دست او را روى قلب خود نهاد و گفت: اكنون بر من گوارا شد! سپس، رو به فقهاى حاضر در مجلس كرد و گفت: مرجع و رئيس علمى شما پس از من ايشان هستند. آنگاه شيخ انصارى را مخاطب قرار داد و گفت: اى شيخ، در مسائل فقهى احتياطهاى خود را كمتر كن كه اسلام شريعتى است كه احكام آن بر سهولت و سادگى نهاده شده است. زيرا معروف بود كه شيخ انصارى در فتواهايش احتياط بسيار مىكند.
صاحب جواهر در ماه شعبان 1266 ق وفات و زعامت شيعه به شيخ انصارى رسيد. محققاً، كثرت علم و شهرت و تقواى شيخ نزد صاحب جواهر مسلم بوده كه رياست حوزه علميه نجف را به او تفويض نموده است و الا رسم نيست كه مجتهد مرجعى براى خود جانشين تعيين كند. پس از وفات صاحب جواهر، شيخ انصارى به وسيله نامهاى جريان را به دوست و همدرس قديمى خود، سعيد العلماء مازندرانى نوشت و يادآور شد: زمانى كه هر دو در كربلا از محضر درس مرحوم شريف العلماء استفاده مىكرديم، شما از حيث درس و معلومات بر من مقدم بوديد. حال شايسته است به نجف آمده رياست حوزه را عهدهدار شويد.
سعيد العلماء در جواب شيخ نوشت: من مدتى است به امور درسى اشتغال ندارم، ولى شما تاكنون به تدريس و مباحثه مشغول بودهايد، لذا براى احراز اين مقام سزاوارتريد.
شيخ انصارى تا رسيدن جواب سعيد العلماء، رياست حوزه را به عهده نگرفت و پس از دريافت جواب سعيد العلماء به منبر رفت و براى عده كثيرى از فقها و طلاب و فضلا و مردمان عادى كه پاى منبر او گرد آمده بودند، در اثبات تقليد از اعلم دلايلى علمى بيان داشت كه اعلميت وى را نزد فقها و فضلا و شنوندگان ثابت گردانيد. تقرير دلايل شيخ چنان متقن و قوى بود كه مخالفين وى نيز به زعامت او اذعان كردند. شيخ پس از ايراد سخنرانى از منبر به زير آمد و به حرم اميرالمؤمنين عليه السلام مشرف شد و از حضرت خواست تا او را لغزشهاى مختلف در اين امر خطير (رياست عامه شيعيان) مصون دارد و در مشكلات زعامت وى را يارى فرمايد.
شيخ انصارى از سال 1266 ق. تا هنگام وفات (17 جمادى الثانى 1281 ق) رياست علميه فقهاى شيعه را داشت و مورد تكريم و احترام فوقالعاده فقها و دانشمندان و رؤساى كشورهاى اسلامى بود و نخستين فقيهى بود كه يگانه مرجع شيعيان جهان گرديد. برگرفته از كتاب تنديس زهد.