انديشه در اسلام، ص: 399
باطل است آنچه مدعى گويد 108
بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى 219
برگ درختان سبز در نظر هوشيار 330
برهنه زخمهاى سخت خوردن 218
بزرگان نكردند در خود نگاه 372
بس نامور به زير زمين دفن كردهاند 336
بعد ز چندى سر آن خيرهسر 334
بعد كه مصعب سر و سردار شد 335
بگفتا من گلى ناچيز بودم 219
بلندى از آن يافت كو پست شد 372
بنشين بر لب جوى و گذر عمر ببين 335
بودم و ديدم بر ابن زياد 334
به بيچارگى تن بينداخت خاك 372
به پيش من هزاران بار بهتر 218
به خاكسترى روى درهم كشم؟ 369
به خاكسترى روى درهم كشم؟ 372
به دريا بنگرم دريا ته وينم 90
به صحرا بنگرم صحرا ته وينم 90
به عالم كار ديوارى نكردى 374
به عمر خويشتن كارى نكردى 374
به كوه بيستون بى رهنمايى 218
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت 90
بىتامل جامه را بيرون كنى 194
بيچاره ما كه پيش تو از خاك كمتريم. 356
پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز. 270
پس در همه دهر يك مسلمان نبود. 268
پياده راههاى دور رفتن 218
پيروى از قول هر مجنون كنى 194
تا چه كند با تو ديگر روزگار. 335
تا رهى از كين و باشى در صواب 194
تاج كاووس ببرد و كمر كيخسرو 334
تازهسرى چون سپر آسمان 334
تكبر به خاك اندر اندازدت. 372
تكيه بر اختر شبدزد مكن كاين عيّار 334
تن روغن زده با زحمت و زور 218
تنگ چشمان نظر به ميوه كنند 330
تو اى بنده افتادگى كن چو خاك 372
تو به سيماى شخص مىنگرى 331
تو را از عيش آزادى چه حاصل 374
تواضع سر رفعت افرازدت 372
جوابش گفت پير خوشتكلم 335
جوانى گفت با پيرى دلآگاه 335
چرا كار سزاوارى نكردى 374
چنين مىگفت با پير عجوزى 219
چو خود را به چشم حقارت بديد 372
چو دزدى با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا. 258
چو عمرم مدتى با گل گذر كرد 219
چو گردن كشيد آتش هولناك 372
چو گل بشنفت اين گفت و شنودم 219
چون سرفرازى نمود اين كمى ج 372
حرفى كه از آن كسى برنجد 363
حريص و جهانسوز و سركش مباش 372
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند 336