نسيم رحمت، ص: 154
ليك يوسف را به خود مشغول كرد |
تا نيايد در دلش زآن حبس درد |
|
آنچنانش انس و مستی داد حق |
كه نه زندان ماند پيشش نه غَسَق «1» |
|
شرط ياد خداوند
و هيچ از ياد نبريم كه تنها كسانی می توانند به خود آمده، و خدا را ياد كنند كه ذهن و خيال خويش را از ياد همه چيز و همه كس تهی كنند.
چون تهی شد ياد حق آغاز كرد |
يا رب و يا رب اجِرْنی ساز كرد «2» |
|
وكيست كه نداند كه تهی ساختن خيال و ذهن خويش را از غير خداوند و نيز تنها ياد و نام او را بر زبان و دل راندن كار هر بی سر و پا نبوده و نيست.
اذكرواللَّه كار هر اوباش نيست |
ارجعی بر پای هر قلّاش نيست «3» |
|
باری، كسی دل به ياد آن محبوب يكتا مشغول می دارد، كه جز خط و خال آن عزيز حكيم چيزی ديگر بر لوح دلش نقش نبسته، و نه درسی جز عشق آموخته باشد.
خط و خال تو چو بر لوح دلم نقش بست |
نقش هر صورت زيبنده ببرد از يادم |
|
به جز از درس غم عشق نياموخت مرا |
روز اول كه سبق پيش نهاد استادم «4» |
|
______________________________ (1) مثنوی معنوی، دفتر ششم، بيت 3414 و 3415.
(2) مثنوی معنوی، دفتر ششم، بيت 4212.
(3) مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بيت 3072.
(4) ملا هادی سبزواری.