نسيم رحمت، ص: 49
با نام خدا
تعالی شأنه
اين جهان مستِ، ما را چون سبو دارد به دست تا كجا برخاك ريزد، تا كجا خواهد شكست؟ و شكست، سرنوشت ماست.
همچنانكه «دانه» ها، چه آنها كه به آغوش خاك پناه برده و چه آنها كه «مغرورانه» بر آن پيشت نموده و همپای و همنفسِ باد می شوند، لا جَرَم خواهند شكست. اما آنچه مسلّم است و در آن قِيلی نشايد اينكه، دانه ها در آغوش خاك، اگرچه از همان آغاز «شكست» را تجربه می كنند، اما چندان نمی بايد كه سبز شدن، و در پی آن نهال شدن، و به دنبال آن نيز درختی تناور شدن را نصيب می برند. ولی آن دانه ها كه پشت بر خاك دارند هر چند، صباحی چند و به ظاهر، رها و آزاد می نمايند و گاه نيز بر دوش باد سوار شده، و به هر سور رَه می سپارند، اما نه چندان دير، يا به زير سنگ آسياب، يا به زير پای آدميان، و يا به دست اطفال هوسناك، و يا ميانه منقارهای كبوتركان، خواهند شكست. شكستی كه تحفه سبز شدن را در پی ندارد، و نه پيامدی جز پوچی و هيچ شدن، و هرز، و هدر رفتن!
و اين، برای اين دانه ها، كيفر و عذابی دردناك است، كه البته استحقاق آن را نيز داشته؛ زيرا كفورانه و ناسپاس پشت به خاك نمودند، خاكی كه هر چه داشتند از آن بود، و آنچه می خواستند نيز در آن.