فارسی
چهارشنبه 07 شهريور 1403 - الاربعاء 21 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نسيم رحمت، ص: 269

مرا از تابش هر روزه بگداخت

تو را آخر متاعِ گروهی ساخت «1»

اگر عدل است كار چرخ گردان

چرا من سنگم و تو لعلِ رَخشان؟

نه ما را دايه ايام پرورد؟

چرا با من چنين، با تو چنان كرد؟

مرا نقصان، تو را افزونی آموخت

تو را افروخت رخسار مرا سوخت

من اينسان واژگون طالع، تو فيروز

تو زينسان دلفروز و من بدين روز «2»

و گوهر، با نرمی و آرامی، سنگ را گفت: جان من! خورشيد تنها يك سوی سكه بوده، و كارش تنها تابيدن است، اما كار ما بهره وری از تابش اوست، و اين همان كاری است كه تو در آن كوتاهی نموده ای، بنابراين، بر خورشيد هيچ خرده مگير!

تو خود حجاب خودی حافظ از ميان برخيز «3»

جان من! اشكال كار را در خود جستجو كن. وگرنه كار خورشيد رشد دادن است، و او بايد چيزی ببيند تا رشد دهد؛ مثل طبيبی كه بايد درد را در تو ببيند تا دست به كار درمان شود.

چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند «4»

همچنانكه خورشيد بر خاك می تابد، اما شرطِ سبز شدن تنها تابش خورشيد

______________________________
(1) پروين اعتصامی.

(2) پروين اعتصامی.

(3) حافظ.

(4) حافظ.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^