نسيم رحمت، ص: 241
بهای آدميت
باغبانی به وقت صبح، از كنار گل های باغ می گذشت، بنفشه را با آنكه دو روزی بيش از شكفتن آن نمی گذشت، ديد كه افسرده و پژمرده است، با شگفتی پرسيد: می بينم كه چه زود از چمن اين باغ دلگير و آزرده شده، و روی درهم كشيده ای! چرا؟
جواب داد كه: «ما زود رفتنی بوديم |
چرا كه زود فِسُرده آن گلی كه زود شكفت» |
|
كنون شكسته و هنگام شام خاك رَهَم |
تو جود مرا سحر از طَرْفِ باغ خواهی رُفت |
|
غم شكستگی ام نيست، زانكه دايه دهر |
به روز طفلی ام از روزگار پيری گفت |
|