نسيم رحمت، ص: 252
گفت ما نيز آن متاع بی بدل |
شب خريديم و سحر بفروختيم «1» |
|
آنچه ديدی بر قرار خود نماند |
و آنچه بينی هم نماند بر قرار «2» |
|
اين جهان، ناپايدار است. و آنچه در آن نيز پديد می آيد به همين ناپايداری متهم است. و تو گويی كه جهان رودخانه ای را مانَد كه لاجرم روزی رود خروشان مرگ سرازير شده و همه را با خود می برد. پس از همين روز انديشه آن روز را با خود داشته باش، كه همين باعث زدودن غرور بی جای تو خواهد بود.
و نيز افزود: اين كه به دنبال شادی و نشاط، پژمردگی و افسردگی است، همان حقيقتی است كه ما آموختيم، و بر تو نيز خواهند آموخت.
آسمان روزی بياموزد تو را |
نكته هايی را كه ما آموختيم |
|
سكه جوانی
و ما هيچ نمی دانيم كه آيا لاله مغرور سخن نرگس پژمرده را شنيد و يا نشنيده گرفت، البته دانستن اين معنا نيز چندان برای ما سود و حاصلی ندارد، اگر او نپذيرفته و نياموخته است هيچ دليل آن نمی شود كه ما نيز نپذيرفته، و نياموزيم.
پس، بياييد بپذيريم كه سكه نشاط روی ديگری نيز دارد و آن ماتم و اندوه است، همچنانكه سكه جوانی، سوی ديگرش پيری و فرسودگی است، و يا سكه زندگی كه به دنبالش مرگ و مردن است.
______________________________ (1) پروين اعتصامی.
(2) سعدی.