فارسی
دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 - الاثنين 26 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: كليد گنج سعادت، ص: 160

در نظرش تيره و تار می شود؛ زيرا ايمانی ندارد كه در اين ايام به آن تكيه كند. آن وقت، ناله می كند كه چرا مرا خلق كردند و خدا از خلقت من چه منظوری داشت؟

اين عاقبت غافل است. فرياد ظرفی است كه مظروف آن تباه شده و كلمات انسانی است كه عقلش فرسوده شده و گنديده و روحش خفه شده است. صاحب اين عقل و روح تنها به ظرف اين دو يعنی بدنش رسيدگی كرده و هر روز، صبح و ظهر و شب، به ان غذا داده تا فربه تر شود. ديدن اين صحنه ها و اين انسان ها برای همه ما درس عبرت است؛ خاصه، آن ها كه در همين مسير گام بر می دارند. آن ها بايد به عاقبت كارشان فكر كنند و ببينند چند روز ديگر كه بدن از كار افتاد و گرد پيری بر چهره نشست، موهای سر سفيد شد و ريخت، چشم ضعيف شد و آب مرواريد آورد، و چانه بر اثر سكته كج شد، می خواهند چه كنند؟ آن وقت كه ديگر نمی شود اين ظرف را جوان كرد. لذا، انسان پيش هر دكتری برود دست خالی بر می گردد، چون از قضا خود دكتر هم به همين درد مبتلاست و اگر دارويی داشت خود را درمان می كرد.

كل اگر طبيب بودی ...

حكايتی دراين باره نقل شده است كه برخلاف ظاهر خنده دارش، باطن قابل تاملی دارد. می گويند روزی، كچلی بر ای مداوای بی مويی سرش نزد دكتر رفت. دكتر از بيماری اش پرسيد. او هم كلاهش را برداشت و گفت: يك مو هم در سر من نمانده است. دوايی به من بده تا مو در بياورم. دكتر از پشت ميز بلند شد و كلاهش را از سر برداشت. مريض ديد سر دكتر نيز از مو عاری است؛ گفت: اگر دوا برای مودار شدن تو بود كه خود من از آن استفاده می كردم.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^