فارسی
دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 - الاثنين 26 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: كليد گنج سعادت، ص: 105

از مالك بياموزيم

روزی، مالك از بازار كوفه عبور می كرد. يكی از اراذل بازار كه می خواست دوستانش را بخنداند و خود نيز از آزار مردم لذتی ببرد مقداری آشغال و زباله به سر و گردن مالك ريخت و قهقهه سر داد.

مالك به راه خود ادامه داد و حتی برنگشت به اين مرد نگاه كند. وقتی مالك از آن محل دور شد، بازاری ها به اين مرد گفتند: می دانی به چه كسی اهانت كردی؟ گفت: كسی نبود. يكی از حمّال های دوره گرد بازار بود. گفتند: بيچاره، او مالك اشتر نخعی بود. مرد كه بسيار ترسيده بود دنبال مالك دويد تا سرانجام در مسجد كوفه او را پيدا كرد. مالك به نماز ايستاده بود. وقتی او سلام نماز را گفت، اين مرد آرام كنار او نشست و گفت: من را ببخش! گفت: چرا؟ گفت: من بودم كه آشغال سبزی بر سر شما ريختم! فرمود: نيازی نيست از من عذرخواهی كنی. من اين دو ركعت نماز را به خاطر تو خواندم تا خدا هدايتت كند و از سر تقصيراتت بگذرد! [29]

اين كاركرد عقل است وگرنه غرور و تكبر جزو ارتش جهل اند. عقل نور است. با اين نور است كه گنهكار توبه می كند و بی نماز نمازخوان می شود و بدحجاب باحجاب می گردد. اين نوری است كه با همه نورها پيوند ذاتی دارد. به همين سبب است كه حافظ می گويد:

سالها دل طلب جام جم از ما می كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا می كرد

تمام جلوه های نور به صورت بالقوه در ما وجود دارد و در وجود خود ماست و اين خيلی عجيب است كه با تمام جلوه های نوری كه در ما قرار داده شده باز ظالمانه، فاسقانه، آلوده، و متجاوز زندگی می كنيم. حتی برای ملائكه هم اين اعجاب انگيز است كه چگونه موجودی كه او را غرق نور كرده اند، همه كليدها را خاموش كرده و باطن و ظاهر خود را




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^