فارسی
سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 27 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: كليد گنج سعادت، ص: 332

گفت: نمی دانی هركس كه مردم از او بترسند، روز قيامت روی پيشانی اش می نويسند:

«آيسا من رحمة اللّه»؟

تو كه درس خوانده ای چرا به من ظلم می كنی؟ چرا می خواهی روز قيامت مرا از رحمت خدا محروم كنی؟ چرا از من هيولا ساختی؟ از اين پندار خود استغفار كن و از امروز به بعد هم بيا و از مغازه نسيه ببر.

كاری نكن كه در قيامت من از رحمت خدا دور باشم! از اين همه بزرگواری شرمنده شدم و با خود گفتم: من چه فكرها درباره اين مرد می كردم و او چه روح بزرگی دارد!

بعضی از مردم چه ايمان بالايی دارند! كدام شيطان می تواند آن ها را فريب بدهد؟ چه چيز می تواند آن ها را برای انجام حرام خدا وسوسه كند؟ چقدر مصونيت برای خود ايجاد كرده اند؟

چو فردا رسد فكر فردا كنيم

بچه كه بودم، پدرم صبح ها مرا با خود به مغازه اش در بازار تهران می برد.

چند نفری در همان اطراف مغازه داشتند كه با اين كه آن وقت پنج شش سال بيشتر نداشتم چهره شان هنوز در يادم هست. بعدها، برايم تعريف كردند كه اين ها هر بيست و چهار ساعت حساب خانه و مغازه را می رسيدند و مثلا می گفتند از هشت صبح امروز تا هشت صبح فردا، خانه و مغازه به بيست تومان بيشتر نياز ندارد و همين مقدار درآمد برايمان كافی است. لذا، به شاگرد مغازه می سپردند كه در بيست و چهار ساعت آينده بيست تومان خرجمان است، مواظب مقدار فروش باش! بعضی روزها، ساعت ده صبح، ميزان فروش به سيصد تومان می رسيد كه بيست تومان آن سود بود. آن وقت، اين ها به شاگرد مغازه می گفتند:




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^