فارسی
سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 27 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: كليد گنج سعادت، ص: 72

در اين جا، حاج آقا رحيم چه نفس هايی می كشيد، معلوم بود كه باطن دارد می جوشد. ايشان ادامه داد: استادم بديع می گفت: مرحوم نائينی را رها نكردم و آن قدر رفتم تا استاد را خسته كردم. گفتم: استاد، من شما را رها نمی كنم تا يك كلمه از آن ها كه می دانيد و به كسی نمی گوييد به من بفرماييد! گفت: باشد، اما تو تحمل آن را نداری! به من هم كه دادند، اول تحملش را دادند، ضمن اين كه من از آن استفاده نمی كنم. بعد، يك خط نوشته به من داد كه در هيچ كتاب دعايی آن را نديده بودم. گفتم:

استاد، اين را چه زمانی بخوانم؟ در نماز شب، در سجده؟ گفت: نه، عصر پنج شنبه برو روبه روی تخت فولاد بايست و آن را بخوان.

دست های حاج آقا رحيم در اين جا می لرزيد و لب ها و چانه ايشان می لرزيد. فرمود: بديع برای ما تعريف كرد كه من عصر پنج شنبه به تخت فولاد رفتم. وقتی آن نوشته را خواندم، ديدم تمام تخت فولاد پر از سگ و خوك و خرس و حيوانات عجيب و غريب شد. دو سه تا آدم خيلی عصبانی هم در ميان آن ها بودند. مدتی بعد، يكی از آن ها كه به شكل آدم بود جلو آمد و گفت: بديع، با ما چه كار داشتی؟

من همان جا غش كردم. نمی دانم چقدر در حالت غش بودم، ولی وقتی بيدار شدم، ديگر توان راه رفتن نداشتم. به زحمت آمدم اصفهان و فردا نزد استاد رفتم و سلام كردم. به من گفت: من كه گفتم تو طاقت نداری.

بيخود رفتی و ديدی آن ها كه در دنيا عوضی بودند آن طرف چه شكلی هستند. حالا، همين مقدار تو را بس، تا مواظب باشی و مانند آنان نشوی.

كلامی از امام صادق (ع)

در روايات آمده است كه يك نفر خدمت امام صادق، عليه السلام، آمد و گفت: دست خود را در دست من بگذاريد! فرمود: برای چه؟ گفت: تا




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^