فارسی
دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 - الاثنين 26 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: كليد گنج سعادت، ص: 97

بدون قرآن نمی شود.

ممكن است كسی قرآن را كنار بگذارد و با نگاه كردن به دروديوار عالم نتيجه بگيرد كه اين بنا بنّا دارد. در اين جا، بايد از اين فرد پرسيد: اين بنّا چه كسی است؟ حاشا، اگر بتواند او را معرفی كند. كمونيست های شوروی قبل از فروپاشی اين نظام همين را می گفتند. آن ها هم می گفتند اين هستی بنايی است كه بنّا دارد، ولی سازنده آن را اين طور معرفی می كردند: «مادة المواد». خودشان هم متوجه نبودند كه چه می گويند. لذا اگر از آن ها سوال می شد كه مادة المواد را تعريف كنيد، آيا شكل و رنگ و مزه دارد و می شود آن را ديد؟ می گفتند: نه، و بيشتر از اين چيزی نمی گفتند. هفتاد سال هم روی افكار ماركس و لنين كار كردند و زحمت كشيدند و عرق ريختند، ولی آخر خسته شدند و خودشان كلنگ برداشتند ساختمانی را كه ساخته بودند خراب كردند، زيرا چراغی در دست نداشتند و در تاريكی دنبال حقيقت می گشتند و حقيقت را در دست نداشتند و در تاريكی دنبال حقيقت می گشتند و حقيقت را در تاريكی نمی توان پيدا كرد.

فيل همه چيز بود مگر فيل!

مولوی، در دفتر سوم مثنوی، داستان مشهوری را نقل می كند. خلاصه مطلب اين است كه روزی، فيلی را در اتاق تاريكی گذاشتند و مردم را برای تماشا دعوت كردند و از آن ها خواستند كه فيل را توصيف كنند.

چون چشم در تاريكی جايی را نمی بيند آن ها نتوانستند حقيقت فيل را ببينند. اين بود كه هركس برداشت خود را از فيل ارائه كرد: كسی كه دست به خرطوم فيل گذاشته بود گفت: فيل شكل ناودان است؛ ديگری كه دست به پای فيل زده بود گفت: شكل ستون است؛ و كسی كه گوش آن را لمس كرده بود گفت: مثل بادبزن است. همه هم غلط می گفتند.

مولوی در انتهای اين داستان نتيجه می گيرد كه:




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^