فارسی
دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 - الاثنين 26 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: كليد گنج سعادت، ص: 164

الاغی رسيد و گفت: اعليحضرت با شما كار مهمی دارد! پرسيد: اين عليحضرت شما شكم هم پاره می كند؟ گفت: نه، مريض است و ديگر قدرت اين كارها را ندارد. به هر حال، آن قدر چرب زبانی كرد تا خر را با خود به نزد شير آورد. به دو قدمی شير كه رسيدند، شير پريد تا الاغ را بگيرد، اما او فرار كرد. فردا، دوباره روباه پيش الاغ رفت و گفت: پس چرا فرار كردی؟ گفت: مگر نديدی به من حمله كرد؟ گفت: او می خواست با تو احوال پرسی كند. گفت: راست می گويی؟ گفت: دروغم چيست؟ گفت: پس راه بيافت پيش او برويم. اين بار، شير كمی تحمل كرد و در فرصتی مناسب حمله كرد و گلوی حيوان را گرفت و شكمش را پاره كرد. بعد، به روباه گفت: مواظب باش من بروم دستم را بشويم و برگردم مغزش را بخورم. گفت: چشم! وقتی شير رفت، روباه مغز خر را بيرون آورد و خورد، لذا شير هرچه دنبال مغز خر گشت آن را پيدا نكرد. به روباه گفت: پس، مغز اين كجاست؟ گفت: قربان، اگر اين مغز داشت كه بار دوم پيش شما نمی آمد. همان بار اول می فهميد كه می خواهيد او را بخوريد، می رفت و ديگر نمی آمد. مغز نداشت كه بار دوم به اين جا آمد.

مقصود از اين حكايت آن است ...

اگر انسان به واقع مغز داشته باشد، اسير خواسته های شكمش نمی شود تا همه زندگی اش را خرج آن كند و سر آخر هم او را در قبر بگذارند تا در خاك بپوسد و از بين برود. اگر مغز آدمی كار بكند كه عاقبت كارش به اين جا نمی كشد.

ادامه ماجرای ملا صدرای شيرازی

ملا صدرا به پدرش گفت: در تجارت خانه بصره كه بودم، فكر كردم و




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^