فارسی
سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 27 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: كليد گنج سعادت، ص: 220

العاقل يكفيه الاشاره

يكبار، در شهری منبر می رفتم كه به واقع شهر عجيب و فوق العاده ای بود.

معروف است كه حدود دويست سال پيش هم وقتی مرحوم آيت اللّه شيخ جعفر شوشتری [30] در اين شهر منبر رفته بود بدين مضمون فرموده بود:

من آيات بهشت را در قرآن خوانده بودم، ولی خود بهشت را نديده بودم تا اين كه به شهر شما آمدم و بهشت را هم ديدم! خداوند در قرآن می گويد بهشت حور العين دارد و حور العين حجاب ندارند. در اين شهر هم ما هرچه ديديم حور العين بی حجاب بود؛ بهشت نماز و روزه ندارد، اين جا هم ما نماز و روزه ای نديديم و ...!

قبل از انقلاب، من ده شب آن جا منبر رفتم و با اين كه تمام هنرم را به كار گرفته بودم و به قول آن ها معجزه شده و جمعيت زيادی جمع شده بود، تنها دويست نفر مستمع داشتم، در حالی كه شهر حدود دويست و بيست هزار نفر جمعيت داشت و چهار هزار واحد مشروب فروشی در آن داير بود!

روزی، يكی از اهالی اين شهر برايم تعريف می كرد كه من آدم غافلی بودم، ولی اتفاقی افتاد كه مرا عاقل كرد و به بی عقلی ام خاتمه داد. او كه فردی پولدار و بسيار ثروتمند بود تعريف می كرد كه يك شب، ديرتر از ساعت مقرر به خانه آمدم. ساعت حدود ده شب بود. خانم خانه دراز كشيده بود و استراحت می كرد. برای همين، وقتی گفتم: خانم، شام ما را بياور! گفت: هم نان و در يخچال هست و هم پنير. بردار و بخور!

اين طرز برخورد خيلی بر من گران آمد و به اين فكر می كردم كه چرا من بايد با اين همه سرمايه نان و پنير بخورم؟ برای همين، به خانم گفتم:

زن، بلند شو چيزی درست كن! گفت: تو زن نداری، برو خودت درست كن! ديگر حسابی ناراحت شدم و قهر كردم.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^