فارسی
جمعه 05 مرداد 1403 - الجمعة 18 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: كليد گنج سعادت، ص: 108

افتاد. كسی كه چراغ داشته باشد در تاريكی هم راهش را پيدا می كند و می رود. اين قدر رفت تا خسته شد، ولی نايستاد. به اسبش گفت: من اندكی بر پشت زين می خوابم، ولی تو به راهت ادامه بده، چون دلم شور می زند و بايد محبوبم را ببينم. آن قدر رفت تا اسب خسته شد و از حركت ايستاد. لذا، او را رها كرد و اسب تازه نفس ديگری خريد. به هر قافله و كاروانی كه می رسيد خبر از امام حسين، عليه السلام، می گرفت تا اين كه عصر عاشورا به كربلا رسيد. وقتی چشمش به دريای لشكر افتاد، خيال كرد سپاه ابی عبد اللّه، عليه السلام، است. جلو آمد و پرسيد:

آقای من كجاست؟ گفتند: آقای تو ديگر كيست؟ گفت: حسين بن علی عليه السلام. گودال قتلگاه را از دور به او نشان دادند. گفت: آن جا كه كسی نيست؟ گفتند: برو نزديك تر! پرسيد: برای چه آن جا؟ گفتند: از صبح تا حالا، اين جا درگيری بوده و آخرين نفری كه كشته شده حسين است. وقتی كنار گودال قتلگاه آمد و چشمش به آن بدن بر خاك افتاده افتاد، از اسب پياده شد و آن بدن پاره پاره را در آغوش گرفت. بعد، صدا زد: حسين جان! منتظرم باش، الان می آيم! [33]

گر متفرق شود خاك من اندر جهان

باد نيارد ربود گرد من از كوی دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل

روز قيامت زنم خيمه به پهلوی دوست.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^