عقل: كليد گنج سعادت، ص: 194
بشنود سر هردوی ما را می برند! گفت: مأمور كجا بود، عرقت را بخور.
تون تاب پياله اش را سر كشيد. ديوانه پرسيد: بس است يا بريزم؟ گفت:
بريز! گفت: پس اين جام را هم بخور به كوری چشم سنائيك! و يك كاف تصغير و تحقير هم به اسم من اضافه كرد؛ يعنی گفت: اين ظرف را هم بخور به كوری چشم اين سنايی كوچولوی ديوانه بی عقل كه به جای اين كه هنرش را خرج حق كند، خرج مشتی آدم ظالم و عوضی می كند! از سخن آن ديوانه تكانی خوردم و به خانه برگشتم و قصيده ای را كه در مدح سلطان گفته بودم پاره كردم. بعد، اشك ريزان توبه كردم و به خدا عرضه داشتم: خدايا، پيغمبر تو می فرمايد از زمان تولد تا وقت مرگ، هيچ لحظه ای در زندگی انسان ارزشمندتر از لحظه بيداری نيست. زنم كه تغيّر حال مرا ديد گفت: چه می كنی و چرا حمام نرفتی؟ گفتم: به خدا، كارم درست است. ديگر به دربار نمی روم. خدا پدر آن ديوانه لايه خور را بيامرزد كه امشب مرا از خواب غفلت بيدار كرد. بعد، وضو گرفتم و نشستم اين شعر را گفتم: [29]
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكی و خدايی |
نروم جز به همان ره كه توأم راه نمايی |
|
همه درگاه تو پويم همه از فضل تو جويم |
همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايی |
|
تو حكيمی تو عظيمی تو كريمی تو رحيمی |
تو نماينده فضلی تو سزاوار ثنايی |
|
بری از رنج و گدازی بری از درد و نيازی |
بری از بيم و اميدی بری از چون و چرايی |
|
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجی |
نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نيايی |
|
لب و دندان سنايی همه توحيد تو گويد |
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهايی. |
|