عقل: كليد گنج سعادت، ص: 481
بهر عارف فتّحت ابواب هاست، 404
بيا بهشتت دهم، مرو تا در نار ما، 452
بيچاره خار می خورد و بار می برد، 102
بيچاره ما كه پيش تو از خاك كمتريم، 168
بی ناله و آه شبانه دل، 434
بيا كه وقت شناسان دو كون بفروشند، 406
پس به هر دستی نشايد داد دست، 372
پيرزنی موی سيه كرده بود، 161
تا بی خبری ز ترانه دل، 434
تا چهره نگردد سرخ از خون، 434
تا سگ نفس تو گرگ شير شكار است، 158
تا صدف قانع نشد، پر در نشد، 162
تا كه نزار است شير و گرگ تو فربه، 158
تا مرد سخن نگفته باشد، 375
ترا به از عمل خير نيست فرزندی، 216
ترسم نرسی به كعبه ای اعرابی، 33
تو اميری و شهی و سروری، 162
تو حكيمی تو عظيمی تو كريمی تو رحيمی، 194
تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال، 62
تو نماينده فضلی تو سزاوار ثنايی، 194
تويی برابر من يا خيال در نظرم، 214
جامة زيبا نمی آيد به كار، 168
جامه زهد و ورع پوشيدن است، 168
جامه صد وصله در اندام شاه؟، 162
جامه ای چون جامه شاهان بپوش، 162
جانا نظری سوی مفتقرت، 434
جماعتی كه بگريند بهر عيش و منال، 216
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه، 409
جوان و پير كه در فكر مال و فرزندند، 216
چرا ديوانه گردد هر كه عاقل می تواند شد؟، 190
چشم بند آن جهان حلق و دهان، 407
چند باشد قسمت يك روزه ای؟، 162
چند باشی بند سيم و بند زر، 162
چه ابلهند كسانی كه دل همی بندند، 216
چو بنگری همه مردم به هيچ خرسندند، 216
چون تا نااهلی، شود از تو بری، 405
چون گوهر قدس يگانه دل، 434
چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند، 409
چيست بغير از چهار خلط و سه ارواح، 159
حاجی تو نيستی شتر است از برای آنك، 102
حاصل از حيات ای جان، اين دمست تا دانی، 406
حافظ از دست مده صحبت اين كشتی نوح، 244
حالی خوش باش و عمر بر باد مكن، 32
حرفی از معنا اگر داری بيار، 168
خاقانيا، به سائل اگر يك درم دهی، 277