ارزش عمر و راه هزينه آن، ص: 9
ابونصر فارابی است.
در سوريه، ابونصر فارابی را دعوت كردند. او نيز زاهد، حكيم و فيلسوف بود.
با لباس هميشگی وارد جلسه شد، نه جواب سلام او را دادند و نه كسی بلند شد.
ابونصر در جای كفش ها نشست.
مقداری كه گذشت، مدير جلسه گفت: ابو نصر نيامد؟ گفتند: نه، نيامد. جلسه تمام شد و ايشان نيز نگفت كه من ابونصر هستم. به او هيچ محل نگذاشتند. بعد رفتند به آن واسطه گفتند: اين رفيق شما، ابونصر نيامد. گفت: چطور نيامد؟ قول قطعی داده بود كه بيايد. من می روم و به او می گويم كه فردا بيايد.
ابونصر فردا كه آمد، عمامه ای فيلسوف مآبانه، پيراهن سفيد درخشان، جبّه قيمتی، با آستين بلند پوشيد و وقتی آمد كه همه آمده باشند. تا از در وارد شد، همه از جا بلند شدند و ايشان را تا بالای مجلس آوردند.
ابونصر چيزی نگفت. سفره غذا را كه پهن كردند، ابونصر آستين لباس خود را باز كرد. لقمه می گرفت و به داخل آستين می انداخت. گفتند: ابونصر، فيلسوف معروف، ديوانه شده است.
گفتند: چرا لقمه را داخل آستين لباس می كنيد؟ گفت: برای اين كه احترام من در اين جلسه بخاطر اين لباس است و الا من ديروز نيز آمده بودم و جای كفش ها نشسته بودم، اما شما جواب سلام مرا نيز نداديد.
حضرت می فرمايد:
گاهی اوليای خدا، در لباس كهنه گم هستند، مواظب باشيد كه به كسی كم محلی نكنيد كه مبادا به خدا كم محلی كرده باشيد.
بيان عيوب، هديه ای از طرف دوست
موسی بن جعفر عليهما السلام می فرمايد: