عقل: كليد گنج سعادت، ص: 483
كنون كه زير زمين خفته اند بيدارند، 42
كه از همای به مردار ميل نپسندند، 216
كه دشمنند تو را زادگان نه فرزندند، 216
كه سايه ای بر سر اين جهان نيفكندند، 216
كو پوستين خلق به آزار می درد، 102
كوزه چشم حريصان پر نشد، 162
كی سبزه دمد ز دانه دل؟، 434
گر امروز آتش شهوت بكشتی بی گمان رستی، 39
گر بريزی بحر را در كوزه ای، 162
گر معرفت دهندت، بفروش كيميا را، 340
گرچه حكمت را به تكرار آوری، 405
گرگ تو را به ز صيد شير چه كار است، 158
گفت صاحب جامه را بين جامه چيست؟، 168
گفت: صاحب جامه را بين جامه چيست، 168
گفتم ای دل، آينة كلی بجو، 403
گفتمش ای مامك ديرينه روز، 161
گنجی نبود چو خزانه دل، 434
لب و دندان سنايی همه توحيد تو گويد، 194
مجوی دنيی اگر اهل همتی خسرو، 216
مشرق او غير جان و عقل نيست، 408
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهايی، 194
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكی و خدايی، 194
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گويم، 62
من و ساقی به هم سازيم و بنيانش براندازيم، 68
موی به تدليس سيه كرده ای، 161
نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نيايی، 194
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجی، 194
ندانم اين شب قدر است يا ستاره صبح، 214
نرخ بالا كن كه ارزانی هنوز، 310
نروم جز به همان ره كه توأم راه نمايی، 194
نفس يكی ديو ريو و عقل پری وار، 159
نه عاقلند كه طفلان ناخردمندند، 216
هرچه شرار است مستعد شرير است، 159
هرچه شرير است مستحق شرار است، 159
هردو عالم قيمت خود گفته ای، 310
هركه افتد اندر آن گل برنخاست، 38
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست، 451
هرگز نرسی به نشانه دل، 434
هستی ما جملگی از هست توست، 162
همت عالی نكو نه قامت عالی، 159