فارسی
يكشنبه 31 تير 1403 - الاحد 13 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: محرم راز ملكوت، ص: 477

او به تحصيل مشغول شد و بعد از چندی، با اجازه پدر، به نجف رفت تا تحصيلات خود را تكميل كند. سی سال نگذشته بود كه اين چوپان اطراف مامقان شخصيت بسيار باعظمتی پيدا كرد و به آيت اللّه العظمی آقا شيخ محمد حسن مامقانی مشهور شد.

شرح حال اين بزرگوار در كتاب های رجال موجود و بسيار خواندنی است. همين بس كه از ميان پنجاه شاگرد فارغ التحصيل شده در درس او چهل نفر مرجع تقليد شده اند.

با اين كه ايشان خود دريای علم بودند، در مجالس تبليغی نجف شركت می كردند و می گفتند: من نياز دارم مسائل اخلاقی و حلال و حرام الهی را با گوشم بشنوم. در اين شرايط، وقتی واعظ می ديد بزرگ ترين مرجع زمان در ميان مردم نشسته است، براساس وظيفه اخلاقی اش، تصميم می گرفت از اين مرد الهی تجليل كند. هنگامی كه واعظ می خواست بگويد جلسه امروز يا امشب ما منور به وجود مبارك حضرت آيت اللّه العظمی آقا شيخ محمد حسن مامقانی است، هنوز به اسم ايشان نرسيده بود، اطرافيان می ديدند آن بزرگوار عبايشان را روی صورتشان می كشند تا پيدا نباشند و مثل اين است كه زير عبا با دقت به چيزی نگاه می كنند، اما پيدا نيست آن شئ چيست. يكبار، مصرّانه از ايشان سؤال كردند: در مجالس مختلف، وقتی گوينده می خواهد از مقام علمی شما تجليل كند، عبا به سر می كشيد و در انديشه و فكر فرومی رويد، چرا؟ در پاسخ، ايشان از جيبشان يك كلاه نمدی كهنه درآوردند و فرمودند: اين كلاه نمدی در دوازده سالگی روی سر من بود. در روزگاری كه گوسفندها را به صحرا می بردم. من اين كلاه را هميشه همراهم دارم و هر وقت از من تمجيد می كنند، فورا كلاه را بيرون می آورم و با خود می گويم: از تو، چوپان كلاه نمدی به سر بی سواد دهی. اگر شدی مامقانی، كار خودت نبوده، كار خدا بوده. بنابراين، تو هيچ كس نيستی.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^