عقل: محرم راز ملكوت، ص: 167
يكی از روزها كه اين زن دم در منزل يا كنار پنجره اتاق ايستاده بود، چشمش به شيخ جمال افتاد و از بس اين شيخ زيبا بود عاشق او شد، ولی هرچه فكر كرد كه اين شيخ را چطور به دوستی با خود متمايل كند چيزی به نظرش نيامد. از آن طرف، فكر هم می كرد كه اگر يك روز برود جلوی شيخ را بگيرد و خواسته اش را به او بگويد، شيخ با آن تدينی كه دارد او را از خود می راند. لذا به فكر چاره افتاد و نقشه ای كشيد. قرآن درباره مكر زنان می فرمايد:
«ان كيدكن عظيم». [19]
بی ترديد نيرنگ زنان بزرگ است.
وای از آن روزی كه مرد و زنی فكرشان فكر شيطانی باشد و بخواهند عليه يك انسان ديگر طرح يا نقشه ای بريزند!
*** او هم نشست و فكر كرد و پيرزنی از ساكنين محله را صدا كرد و مقداری پول به او داد و گفت: من اين كاغذ را به دستت می دهم. تو دم در منزل بنشين و هر وقت شيخ جمال آمد، با صدايی محزون به شيخ بگو: پسر من دو سال است به سفر رفته و تا به حال از او خبری نداشتم.
تا اين كه ديروز نامه ای از او رسيد، ولی من سواد ندارم آن را بخوانم و شايد حرف هايی در نامه نوشته باشد كه نبايد كسی آن ها را بفهمد. شما تشريف بياوريد داخل دالان خانه و اين نامه را برای من بخوانيد.
موی سفيد: واعظ شيب بر بناگوش
به واقع، چطور برخی افراد كه پايشان لب گور است، شريك گناهانی از اين دست می شوند! اگر جوانان به اين كارها دست بزنند می گويند از سر خامی و جوانی است، ولی كسی كه چندی بيش نمانده در خانه آخرت مأوا كند، چرا؟ راستی كه حيا گوهر گرانقدری است!